Loristan-Türk

Tuesday, December 18, 2012



وضعيت شعر تركي در استان لرستان

مصاحبه با  همایون علیدوستی خالق کتاب یاشاسین شهر کیان
نوت سؤزوموز: در اين  نوشته يكجا عبارت استانهاي آذري زبان بكار رفته كه نادرست است و ميبايد به جاي آن استانهاي آزربايجاني بكار مي رفت. 
1-در مورد کتاب جدیدتان یاشاسین شهر کیان توضیح دهید؟
به نام حضرت دوست که هر چه هست از اوست. این کتاب در برگیرنده بیش از پانصد بیت شعر به زبان ترکی رایج در استان چهارمحال و بختیاری است که نخستین بار در نوروز سال 88 بصورت لوح صوتی به همت شرکت سروش تهیه و در اختیار علاقمندان قرار گرفت.
کتاب حاضر به کوشش انتشارات سوره مهر در یکصد و چهل صفحه به چاپ رسیده که می توان گفت اولین مجموعه شعری است که به زبان ترکی در استان چهارمحال و بختیاری انتشار یافته است.
2-چه انگیزه ای سبب شد تا شما دست به خلق این اثر هنری بزنید؟
انگیزه اصلی من در سرودن این منظومه حفظ ارزشهای فرهنگی پیشینیان این دیار و پاسداشت زحمات و تلاش های آنان و همچنین زنده نگهداشتن زبان ترکی رایج در این استان است که اگر اندکی مسامحه شود این زبان در معرض فراموشی قرار می گیرد. علاوه بر این، ارائه ی این منظومه ایجاد نوعی حس نوستالژی و ارتباط مردم با دنیای پر خاطره ی زمان های گذشته می باشد.
3-این کتاب در چه ساختار شعری قرار می گیرد؟
از حیث ساختار شعری کتاب یاشاسین شهر کیان در زمره ی منظومه های بلند روایی قرار می گیرد قالب این شعر مثنوی و هم وزن منظومه ی حیدر بابای استاد شهریار است که از حیث محتوایی نیز قرابت هایی با آن منظومه دارد.
4-آیا اثر شما صرفاً جنبه ی شعری دارد و یا از ابعاد دیگر نیز قابل تأمل و توجه است؟
بنده تصور می کنم شعر یاشاسین شهر کیان نه تنها از جهت شعری بلکه از حیث تاریخی، جغرافیایی، مردم شناسی و ادبیات فولکلوریک، آداب و رسوم،  آیین ها، ضرب المثل ها و لالایی های رایج در روستاهای استان قابل توجه  است و بیشتر روستاهای استان هنوز با این خرده  فرهنگ ها زندگی می کنند و خوشبختانه هنوز با آنها در ارتباط هستند.
5-وضعیت کنونی  شعر ترکی در استان را چگونه می بینید؟
شعر ترکی در استان جدی گرفته نشده چه در گذشته چه اکنون البته در بین گذشتگان شاعرانی نظیر میرزا حبیب دستان و دهقان سامانی اشعاری را به ترکی سروده اند که شمار آنها بسیار اندک است ولی انتظار می رود با تشکیل انجمن های ادبی ویژه ترک زبانان این فصل در تاریخ ادبیات استانمان نمود بیشتر و قابل توجهی پیدا کند.
6-آیا فکر می کنید جایی برای تلاش بیشتر و نگاه بیشتر به شعر محلی همانند ترکی، لری و...... حس می شود؟
قطعاً اگر مسئولان استان بویژه مسئولان نهادهای فرهنگی نگاه مثبتی به این مقوله داشته باشند می تواند در شکل گیری ادبیات بومی و محلی با زبان های محلی مؤثر باشد. ما چه بخواهیم چه نخواهیم زبان های محلی بخشی از فرهنگ کشور ما را به خود اختصاص داده و باید این پدیده را به عنوان یک فرصت فرهنگی ارج نهیم و در بالندگی آن بکوشیم.
7-از نظر خود شما مخاطبان استانی و کشوری، چه میزان با این کتاب رابطه برقرار می کنند؟
تا آنجا که بنده سراغ دارم کسانی که قبلاً نوار صوتی این شعر را گوش داده اند ارتباط خوبی با آن برقرار کرده اند و حتی در مواردی از این شعر به عنوان تسکین بخشی برای آلام و رنج های خود بهره برده اند. البته اگر نظر سنجی صورت بگیرد شاید بتوان مستندتر در این باره سخن گفت.
8- با توجه به سلیقه نسل جوان به نظر شما جوانان امروزی ارتباط خوبی با این شعر برقرار می کنند؟
بسیار رضایت بخش  بوده است. مواردی را سراغ دارم که برخی جوانان که با زبان ترکی آشنایی نداشته اند به کمک بزرگترها و پدران و مادران خود در صدد آشنایی با محتوا و معانی شعر برآمده اند. که همین مسأله باعث شده فرزندان و پدر و مادرها برای مدتی کوتاهی هم که شده در کنار هم بنشینند و پیرامون یک مقوله فرهنگی با هم گفتگو کنند.
9-شما چه راهکاری برای آشنا شدن نسل جدید با شعر محلی پیشنهاد می دهید؟
بهترین راهکار برای گرایش نسل جوان به فرهنگ خودی تولید آثار فرهنگی نظیر داستان- نمایشنامه و شعر و ترانه با زبان های محلی است که نهادهایی همچون صداو سیما باید در این امر پیشقدم باشند. در حال حاضر حتی سرودها و ترانه هایی که از صدا و سیمای استان پخش می شود مربوط به استان های آذری زبان است که مردم بویژه جوانان نمی توانند با آنها ارتباط برقرار کنند.
10-وضعیت نشر، توزیع و انتشار کتاب در کشور ما چگونه است و شاعران و نویسندگان عمدتاً با چه مشکلاتی روبه رو هستند؟
شما خودتان شاهد هستید که وضعیت مطلوبی ندارد چه از نظر بهره مندی مادی برای خالق اثر و چه از نظر شیوه توزیع و انتشار در سراسر کشور اگر امروزه شاعر یا نویسنده ای اثری را تولید می کند خودش باید گلیم خودش را از آب بکشد و برای فروش و معرفی کار خود اقدام کند که نتیجه ای جز خستگی و بعضاً پشیمانی از ادامه کار ندارد.
11-در پایان چنان چه صحبت خاصی دارید و یا زمینه و موضوع خاصی در این حوزه مد نظرتان است، بفرمایید.
از همه عزیزان بویژه دست اندرکاران حوزه ی هنری استان و کشور که بنده را در چاپ این اثر یاری دادند صمیمانه تشکر می کنم و به آنها خسته نباشید می گویم.  




یکشنبه چهارم دی 1390

Monday, July 30, 2012




http://shahre-ben.blogfa.com/

برخي ازضرب المثل هاي تركي شهر بن
1- آشه داشانا گولمَن ،كه سني آشي ده داشار = به كسي كه آشش سر مي رود نخند كه روزي آش توهم سر مي رود.
2- قاپه بير پاشنادا گزمز = در روي يك پاشنه نمي گردد.
3- اُوت قويير قاپوما = آتش پشت درب خانه ام مي گذارد.
4- بيز اُولدوك اُوقوره گِجَه آياييدون اولده = ما دزد شديم شب مهتاب شد.
5- ياييرم اَتين ياق لوسونه يا ييرم اورك آق روسونه = يا مي خورم گوشت ودمه يا مي خورم درد شكم .
6-تيلكِه تيلكيَّه ديير ، تيلكِه قويروقونا = روباه به روباه ميگه ، روباه به دمش
7- سن آقا من آقا ،اينك لَره كيم ساقا = تو آقا من آقا پس گاوارا كي بدوشه
8-بيزهريانه اَلَّديك خلخ كته بلَّده= ماهركجا رانشانه گذاشتيم مردم رفتند گشتند.
9- آروات اولره خان دور، بيلمير داغ دا نه بوران دور= زن در خانه خان است نمي داند در كوه چه طوفان ست.
10- بيزهريانا ميخ توخودوك خلخ گِته طُويله ميخ توخوده = ما هركجا ميخ كوبيديم مردم رفتند ميخ طويله كوبيدند. 
11-سازه اورگتمن خلخه كه دول آتار بُيني يا = ساز را به كسي ياد نده كه تنبك را ميده دستت.
12-اونّا مونّا سُوزي اولسون ، هُورمليكده گوزي اولسون = صحبتت پيش اين و اون باشه اما چشمت به بافتني من باشه
13- هريره گتّي اوگونان عاقل ، مشكلي دوشنه اَلي چاقل = هركجا رفتي عاقل باش كا اگر مشكلي برات پيش آمد دستت باز باشه
14- گت چورك يه سوز اورگن = برو نون بخور حرف ياد بگير
15- بير يريه گول قوي بير يريه تورپاخ = يه طرفت خاكستر بذار ، يه طرفت خاك
16- دريا قيراقونا گتيك دريا قوروده = كنار دريا رفتيم دريا خشكيد
17-هام كيمه اويشايا يول ورمن = همه كس رابه خانه راه مده
18- هام كيمه بير گوزودن باخ مان = همه كس را با يك چشم نگاه مكن
19-  آروادون آخور رنگه آغلاماكدور= زن رنگ آخرش گريه است
20-خلخه قينادوم باشوما گلده = مردم را مسخره كردم سرم آمد.
21- كوپَك اوزونه باخار ، سوموك سويار = سگ به خودش نكاه ميكنه استخوان ليس مي زنه
22- آقلاميانا اَمجَك يوخ = براي گريه نكرده پستان نيست.
23- قيزيم سنه دييرم گلينيم سن اشيت = دخترم به تو ميگم عروسم تو بشنو.
24-اُجوركه اَكدي اُجورده بيچَري =  آن جور كه كاشتي آن جور هم برداشت ميكني.
25-گت پاييز گلي قوز آل = برو پاييز بيا گردو بگير.
26-تيلكيّه گَرَك يوواسه دمينه قوواي= روباه را بايد از جلوي لانه اش فراري بدي.
27- وِرآجا ، گِت حاجا = بده به گرسنه برو حج
28-آلجاقدا ياتانه سيل آپارور ، اوجا داياتانه يل آپارور=  پايين خوابيده را سيل مي برد، بلندي خوابيده را باد.
29-الله سَنه عقل ورسين ، منه پول = خدا به تو عقل دهد به من پول
30-نه طلوق تيكن بيز واروم ، نه اره ورن قيز واروم = نه براي مشك دوختن سوزن دارم نه براي شوهر دادن دختر.
31- خالام بيلده ، عالام بيلده = خاله ام فهميد ، عالم فهميد
32-خلخ بيزه آلمير آت آردونا ، بيز خلخه آلاك ايپ آردونا = مردم مارا كنار اسبش نمي گيره ما آنها را كنار طنابمان بگيريم.
33- گِچن گونَره گون چالماز= براي روزهاي گذشته آفتاب ديگر نمي تابد.
34-گلجي سوقان ساتما گا كه = آمدني براي پياز فروشي كه .
35- آت مان آباي ، تانه باباي = عبا تا ننداز ، پدرت رابشناس .
36-قورقا چاشت اولماز، كوركن پشت اولماز= برشته گندم ناهار نميشه ، داماد پشت نميشه
37-آل داليا آبايه ، ايترميي بابايه = بنداز پشتت عباتا ، گم نكني بابا تا
38-كِچَلَه دِدِلَر يودي باشيه ، دِدِه هوردوم آتوم دالوما = به كچل ميگن سرتا شستي،ميگه بافتم انداختم پشتم
39-دوبيّه ديلَّرنيه بويني اَگيريدير ،دير هارام دوزدوركه بوينوم دوز اُولا= به شتر ميگن چرا گردنت كجه ميگه كجام راسته كه گردنم راست باشه
40-بيچاق دسَّسَينه كَس مَز= چاقودسته خود رانمي برد.
41-گول دَن قاخير ، تورپاخ تا اوتورير= از خاكستر بلند ميشه رو خاك ميشينه.
42-اَل اَله يويار، اَل دَه اوزه يويار = دست دستا مي شوره ، دستم صورتا مي شوره.
43- گيران چورك يِمَن ، مفت دانوشاي = نان گران نخور مفت حرف بزني.
44-دولان پالاسا ، قال قارايازا = به پيچ به پالتو ، بمون تا بهار.
45-تووقي ساتمان، جوجه آلابيل مي = مرغ را نفروش ، جوجه نمي توني بگيري.
46-بيز هريانا ميخ توخودوك ، خلخ كِتِّه دبّه آشته = ما هركجا ميخ كوبيديم ديگري رفت پوست انداخت .
47- اَريشتنين ايچنه چاس، آستانادان گچنه چاس = تا خوردن آش رشته ، تا رد شدن از پل.
48- آقاچ قورده اوزونن عَمله گلير = كرم درخت از خودش به وجود مي آيد.
49- بير ايتير ديم ، بير تووان ورديم = يكي گم كردم ، يكي تاوان دادم.
50-طالاقونه ورده ، طولوغونه ورده = طلاقش را داد ، مشكشم داد.
51-نه اوز ور، نه اوز آل = نه روبده نه رو بگير.
52-اوزوم الديم اوزومه ، دونيا گَلدِه گوزومه = خودم به خودم كردم دنيا پيش چشمم آمد.
53- گيونده قوَّتينه ، سيركَه دوشته موقتينه = به قدرت خود باليد ، سركه درجانش افتاد.
54-كيم ييه ، كيم باخا = كي بخوره ، كي نگاه كنه.
55-آقاچ قابلامادا حالوا يميبم آقزوم شيرين اولا = در قابلمه چوبي حلوا نخودم دهنم شيرين بشه
56- دنياهِه ييرو تيكير = دنيا را مي خورد و مي دوزد.
57-اولده اَليم سويه ، اولماده خمير سويه = شد آب دستم نشد آب خمير.
58-يانوخ يرينه آچار = سوختني جايش را باز مي كنه .
59- شاه گلده كنديميزه ، اول بيزه دوم سيزه = شاه آمد به شهر ما اول به ما بعداً شما.
60- سن وردي من اولدوم = تو زدي من مردم.
61- سوز ايكه چاي ايكه = حرف دوتا چايي دوتا.
62-اينَگي ساتمان تووق آلابيل مي = گاو تا نفروش مرغ نمي توني بگيري.
63-حلال حلاله كِتِّه آسمانا : حلال حلالش رسيد به آسمان.
64-ياقوشه خلخه گلير ، دامجوسه بيزه گلير = بارانش براي مردم مي بارد ، چكه اش براي ما.
65-كورده اوه يول وِرميلَر، تفنگينه آسير گِره اووَه = كُرد را به خانه راه نمي دهند تفنگش را بالاي اتاق مي اندازد.
66-قارون بوغازدان بير قَريش آشاقودور = معده از دهان يك وجب پايينه.
67-تيكه كه آغِزدان دوشته ، دوشر اَتَگَه = لقمه كه از دهان افتاد، مي افتد جلوي آدم.
68-بوره سينده ، آرواده اولده = كسي كه در برداشت گندم نفر آخر باشد زنش مي ميرد.


شعر ترکی بين كنده

شعرم براي شهرم -  این شعررا من چندسال پیش تو رادیو خوندم

                                                  ( بين كنده)

http://shahre-ben.blogfa.com/category/6
 
بین ترپاقه  طلا دیر                                            بورا عجیب سرا دیر
دوران گچیردیپ قدیم                                          گوروپ سخلیگه هرکیم
افغان داغه دوروپ دیر                                         دوشمن اونگه توتوپ دیر
تاریخ بو کـنته  یکه                                              هر ورقــه بیـر سکه
کندیم  خلخه مذهبه                                             ولایته   ٬ مکتبه
حجاب بوکنته گول دور                                         دوشمن گوزونه کول دور
اوشـاخ لاره خدایــــــه                                          شهید   لره  فدایــــه
هروقت وطن جان ایستر                                      کندیم  قانه  تمیز تر
توکــر خدا  یـولـونا                                                امام زمان(عج) خوشونا
خلخیم دیله تورکودور                                           خداگونه  بور کودور
شمال دان سده یول دور                                       جنوب دویکورده یول دور
سراٌو گدیر داغ لارا                                               بـونٌو گـدیـر چای  لارا
سراٌو سید بادون مرد                                            بـونٌو بابا پیر احــمـد
هرمــلــده بیر صفا                                               قوزی٬ لابـا رو٬ نـســا
گول تپیو٬قافارقاش                                               آشــاق مـلیـو٬ آقا ش
قارا یـوله  اوجـادا                                                  قالا واره   بــورادا
کوچـلره ٬ بی ریـا                                                 قـنشــولاره ٬  کیمیا
ایکه کورپه  قدیمه                                                خیره الیر گوزومه
الله یارو٬حاج مهدی                                              بوکورپو لرین آدی
حامام واره باستانه                                               قـالوپ حـله آستانـه
آشاق باغ لار بی مثال                                           قوزآقاچه چن صد سال
عجیب صفایی واره                                                قدیـم  چورگه  بـاره
میرزا٬بینین قوجاسه                                               گدیپ قالوپ  دوواسه
میرزا حبیب دستان                                                ایشیخ لنیپ بو بستان
گیردٌوبینین گوزودور                                                بولاق سویه سوزودور
گیردٌو داغه حکایت                                                  داشلارگوزه هر آیت
قوناخ بو یرده خوش دور                                           غمه اورک ده بٌش دور
گــلیـن وطنـیم خـلخه                                             یویون اورگیـن تــلخه
بورا  جـانـا جلا  دور                                                 چارماحالا  صفا دور
گلین که خوش گلدیـیز                                            قویون گوزه قدمـیز
اگر سوزوم دول ماده                                               تورکه حالیز اٌول ماده
گـلـین بورا تا دیـیـم                                                 فارس سوزومه الییم
تورکه سیزه سوغاته                                              خوش الـیر هر اوغاته
                                                                                          «جعفر نادری بنی»  
                                                  

Sunday, March 18, 2012


فرامين كريمخان زند و علی مراد خان زند: قلمرو عليشكر (همدان، ساوه، اراك، يك دوم كردستان، يك سوم كرمانشاه،...) و قراباغ و شيروان و گنجه و نخجوان جز ولايت آزربايجان است

مئهران باهارلي- ٢٠١٠




در عصر زنديه فرمانهائي از دو فرمانرواي اين سلسله يعني كريم خان و علي مرادخان وجود دارد كه در آنها آزاديهاي مسيحيان و مبلغين آنها را تأمين مي‏شود. اين فرمانها پس از آن صادر شده اند كه "عمدة المسيحية پادري فرنسيه حكيم" نزد كريم خان و "عمدة المسيحيه پادري اورانوس حكيم" به حضور علي مرادخان رسيده و خواستار آزادي "پادريان فرنگيان و خليفها در ممالك محروسه" و اينكه "در هر كجا كه خواسته باشند توقّف و سكني كرده، هر يك از ارامنه و عيسويان و اولاد ايشان كه خواسته باشد نزد ايشان آمد و شد كرده، تعليم گيرند" گرديده اند. در فرمان کریم خان زند به تاريخ ١١٧٧ ه.ق. ١٧٦٣ ميلادي در باره مسيحيان ممالك محروسه ايران، مراكز سكونتي مسيحيان اروپايي (فرنگيه) در آزربايجان نيز نشان داده ميشوند. وي در جمله اي از فرمان خود ولايت آزربايجان را چنين تعريف مي كند: "ولايت آزربايجان از شيروان و قره باغ و دارالسلطنه تبريز و گنجه و نخجوان و قلمرو عليشكر". فرمان علی مراد خان نيز مانند فرمان كريم خان زند و در فرمتي كاملا مشابه، راجع‏ به اقامتگاه نمایندگان مذهبی و خلفای مسیحی و سوداگران به حکام‏ و بیگلربیگیان سرتاسر کشور صادر شده که تا حد امکان تحصیلات لازم‏ را معمول داشته و رضایت خاطر نامبردگان را فراهم سازند. اين فرمان در نشريه بررسی های تاریخی وابسته به نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران- كميته تاريخ نظامي در سال ١٣٤٦ منتشر شده است.

اهميت اين دو فرمان يكي نيز در آن است كه حدود قلمرو شمال و جنوب آزربايجان را به وضوح بيان مي كنند و بنابراين از دو جهت در تاريخ آزربايجان سياسي –اداري داراي اهميت اند:

الف- در اين فرمانها علاوه بر دارالسلطنه تبريز، در شمال صراحتا مناطق "شيروان، قره باغ، گنجه و نخجوان" يعني تقريبا همه جمهوري آزربايجان و يا قفقاز جنوبي نيز به صورت جزئي از واحد سياسي-اداري آزربايجان و بخشي از ولايت آزربايجان شمرده شده اند. واقعيتي كه همواره از سوي قوميتگرايان افراطي فارس، پان ايرانيستها و بسياري از مراكز سياسي و تبليغاتي وابسته به دولت ايران انكار مي شود.

ب-در اين دو فرمان در جنوب علاوه بر دارالسلطنه تبريز، "قلمرو عليشكر" نيز جزء واحد سياسي-اداري آزربايجان شمرده شده است. اين اشاره نيز بر حدود جنوبي آزربايجان در عراق عجم پرتو افكني مي كند و يك بار ديگر تائيد مي نمايد كه در گذشته علاوه بر ساوه و اراك و همدان يعني تقريبا كل استانهاي مركزي و همدان و بخشهائي از استانهاي تهران و قم فعلي، نيمي از استانهاي كردستان و لرستان و يك سوم استان كرمانشاهان فعلي نيز داخل در حدود ولايت آزربايجان و يا آزربايجان سياسي-اداري بوده اند. .

منطقه‌ عراق عجم آزربايجان به مركزيت همدان در دوره‌ي دولت تركي آزربايجاني آق‌ قويونلو به دلیل اعتبار بالای علي شكر بيگ بهارلو، يكي از سران و امراي مشهور طايفه بهارلو به نام قلمرو "عليشكر" ناميده شده است. بعد از قاراقويونلوها، در دوره آق قويونلوها، صفويان، زنديه و حتي افشاريه نيز در اغلب كتب تاريخي اين جنوبي ترين منطقه آزربايجان به نام علي شكر بيگ معروف بوده است. در تمام اين دوره، منطقه مذكور ترك نشين و بخشي از آزربايجان قديمي بود. بلوك اسفندآباد كه در گذشته آن را "قلمرو علي شكر بيگ" مي گفتند در غرب استان آزربايجاني همدان واقع شده و مركز حكومت آن در سابق روستاي قصلان-قاسيلان بوده است. اين منطقه با انتزاع از استانهاي آزربايجاني مجاور، در تقسيمات فعلي كشور در داخل استان كردستان قرار داده شده است.

فرمان دولتی کریمخان زند

فرمان تعالی شد

آنکه در این اوان عمدة المسیحیه پادری فرنسیه حکیم وارد حضور و بعرض رسانید که بموجب ارقام سلاطین جنت مقام صفویه انار اللّه برهانهم، همیشه پادریان فرنگیان و خلیفها در ممالک محروسه ایران خانه و جا و مکان داشته هر یک برسم و آئین خویش بعبادت مشغول و تجار و سوداگران این طایفه بتجارت قیام و عشور و متوجهات حسابی خود را مهمسازی عمال خیریت اعمال دیوان مینموده اند، مشروط بر اینکه احدی از آنها مرتکب امری که خلاف ملت مقدس اثنی عشر علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر باشد بحسب ظاهر نکرده، احدی را هم با ایشان رجوعی نباشد. و هرگاه جماعت ارامنه بآنها ضرر و نقصانی رسانيده بخلاف حساب متعرض احوال آنها شوند، بعد از ثبوت آن آنها را ترجمان نمایند و پادریان کرملیان دونيكان و جزويت و گنجوخي و آگوستن و غیره که در ولایت آذربایجان از شیروان و قراباغ و دارالسلطنه تبریز و گنجه و نخجوان و قلمرو علیشکر، دارالسلطنه اصفهان و الکاء فارس از شیراز و بندرعباس و سایر ممالک محروسه می‌باشند و در هرجا که خواسته باشند توقف و سکنی کرده، هر یک از ارامنه و عیسویان و اولاد ایشان که خواسته باشند نزد ایشان آمدوشد کرده، تعلیم بگريند و درس بخوانند، نیز ممانعت نکرده چنانچه جماعت مذکوره اموات خود را در مقامی که بجهت مدفون آنها تعیین می‌نمایند بدستور و سنن دین خود برده و دفن نمایند، عایق و مانعی جهت آنها نباشد، و امداد و اعانت لازمه در باره آنها به عمل آمده، احدی نسبت به ایشان ظلم و ستم ننماید. و در خصوص صدق ادعایات و عرض خود ارقام مذکوره را بنظر رسانند. لهذا عالیجاهان بیگلربیگیان عظام و حکام گرام و غیره عمال ولایت محروسه در خصوص امور مذکوره بنحویکه حسب الارقام سلاطین بشروط مذکوره مقرر شده از آنقرار معمول و عشور متوجهات حسابی تجار و سوداگران را باز یافت و تخلف از فرموده مبارک جایز نداشته مراعات ایشان را منظور دارند و در عهده شناسند.

تحریرا فی شهرشوال المکرم سنه ۱۱۷۷ (١٧٦٣)

فرمان علی مراد خان زند

حکم والا شد

آنکه در این اوان عمدة المسیحیه پادری اوانوس حکیم‏ وارد حضور و بعرض والا رسانید که بموجب ارقام سلاطین جنت مكان؟ صفویه‏ انار اللّه براهینهم، همیشه پادریان فرنگیان و خلیفها در ممالک محروسه‏ ایران جا و مکان داشته هر یک برسم و آئین خویش بعبادت مشغول و تجار و سوداگران این طایفه بتجارت قیام و عشور و متوجهات حسابی خود را مهمسازی عمال خیریت اعمال دیوان مینموده‏اند، مشروط بر اینکه احدی‏ از آنها مرتکب امری که خلاف ملت؟ مقدس اثنی عشر علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر باشد بحسب ظاهر نگردیده، احدی را هم با ایشان رجوعی نباشد. و هرگاه‏ جماعت ارامنه بآنها ضرر و نقصانی برساند بخلاف حساب متعرض احوال آنها شوند، بعد از ثبوت آن آنها را ترجمان نمایند و پادریان کرملیان‏ دو نیکان و جزونت و کنحوجی و اکوستن و غیره که از ولایت‏ آذربایجان از شیروان و قراباغ و دار السلطنه تبریز و گنجه و نخجوان و قلمرو عليشكر؛ و دار السلطنه اصفهان و الکاء فارس از شیراز و بندرعباس‏ و سایر ممالک محروسه میباشند و در هرجا که خواسته باشند توقف و سکنی کرده هر یک از ارامنه و عیسویان و اولاد ایشان که خواسته باشند نزد ایشان آمدوشد کرده تعلیم گیرند و درس بخوانند نیز ممانعت نکرده‏ چنانچه جماعت مزبوره اموات خود را در مقامی که بجهة مدفون آنها تعیین‏ مینمایند بدستور و آئین دین خود برده و دفن نمایند عایق و مانعی جهت آنها نباشد و امداد و اعانت لازمه در باره آنها به عمل آمده احدی نسبت به ایشان‏ ظلم و ستم ننماید. و در خصوص صدق ادعا و عرض خود ارقام مذکوره را بنظر رسانند. لهذا عالیجاهان بیگلربیگیان عظام و حکام گرام و عمال‏ ولایت محروسه در خصوص امر مذکوره بنحویکه حسب الارقام سلاطین‏ مراد مذکوره مقرر شده از آنقرار معمول و عشور متوجهات حسابی تجار و سوداگران را باز یافت و تخلف از فرموده جایز ندارند و در عهده شناسند.

تحریرا فی شهر جمادی الثانی سنه *١١١٥ (در اصل سند نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران اينگونه آمده است. احتمالا اشتباه چاپي است و مي بايد ١١٩٥ و يا بعد از آن باشد)

منابع:

١-(فرمان عليمرادخان): اسناد و مکاتبات تاریخی: فرمان علی مرادخان (٢ صفحه - از ١٥١ تا ١٥٢). نشريه بررسیهای تاریخی - دی ١٣٤٦ - شماره ١١ . نويسنده: مفخم، محسن (وابسته به : نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران- كميته تاريخ نظامي. دو ماهنامه بررسی های تاریخی، تاريخ و تحقيقات ايرانشناسي، قطع : کتابی. هيئت رئيسه افتخاري: تيمسار سپهبد اسدالله صنيعي، تيمسار فريدون جم، دكتر عاليخاني. هيئت مديره: تيمسار سپهبد غلامرضا ازهاري، تيمسار سپهبد علي كريملو، تيمسار سرلشگرحسين رستگار نامدار. هيئت تحريريه: آقاي دكتر خانبابا بياني، دكتر عباس زرياب خوئي، سيدمحمد تقي مصطفوي، سرهنگ دكتر جهانگير قائم مقامي)؛ و شماره ٤-٣ ص ٣٦٦-٣٦٥
٢-(فرمان كريمخان): شماره سند: ٢٢، تاريخ: شهر شوال المكرم، سنه ١١٧٧، فرستنده: كريم خان زند، موضوع: در باره آزادي مسيحيان در ممالك محروسه. اسنادي از روابط ايران با منطقه قفقاز، تاليف دايره اداره انتشار اسناد- تهران، وزارت امور خارجه، موسسه چاپ و انتشارات، ١٣٧٢، چاپ اول
٣-تاريخ آرتساخ (قراباغ)- از ديرباز تا ١٩٩١- تاليف اديك باغداساريان (ا. گرمانيك)- تهران ١٣٨٠- ص ١٤٤
٤-قائم مقامي، جهانگير، يكصد و پنجاه سند تاريخي از جلايريان تا پهلوي، تهران، چاپخانه ارتش، ١٣٤٨.
٥-آزه‌ربايجانˊين تاريخ و مده‌نييه‌تينين بورژووا ساختالاشديريجيلارينا قارشي. پروفئسور شٶوكه‌ت تاقييئوا٬ باكي. ١٩٧٨
٦-دانشنامه اسلام-ماده بهارلو
٧-آزربايجان در ادوار مختلف تاريخي، دكتر محمد خالقي مقدم ـ نشريه موج ‌بيداري، سه‌شنبه ٢ مرداد ١٣٨٦ ش ١٠٤
٨-قراقويونلوها، فاروق سومر، ترجمه دكتر وهاب ولي، انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي- تهران- ١٣٦٩

توضيحات:

پادري: از واژه پادرئ در زبان لاتين اخذ شده و منظور ميسيونرهاي مسيحي پروتستاني که از طريق کمپاني هند شرقي و دولت بريتانيا حمايت مي‌شدند است.

علی‌مرادخان زند: پنجمین پادشاه دودمان زند ایران و جانشین صادق‌خان زند بود. وي كه خواهر زاده كريمخان زند بود براي بار دوم از سال ١١٩٦ تا ١١٩٩ (۳ سال) سلطنت کرد و در اين سال درگذشت. علی‌مرادخان زند در آغاز بر اصفهان فرمان می‌راند اما توانست بسیاری از رقیبان را کنار بزند و بر پایتخت شیراز دست یابد.

عراق عجم: در مقابل عراق عرب ويا قسمت سفلاي بين النهرين نامي است كه از دوره امپراتوري توركي سلجوقي جايگزين نام جبال و يا ايالت جبال سابق و يا ناحيه اي كه يونانيان آنرا ماد مي ناميده اند شده است. هرچند مفهوم عراق عجم در گذشته براي ناميدن سرزمين وسيعي در ايران مركزي بكار رفته بود، با اينهمه اين نام در برهه هائي از زمان قسمتي از آزربايجان قديمي در شمال غرب ايران را نيز شامل مي شده است، يعني در مناطقي بين دو مفهوم آزربايجان و عراق عجم همپوشاني بوده است. به عبارت ديگر در برخي از برهه هاي زماني بخشهاي جنوبي آزربايجان، علاوه بر داشتن نام آزربايجان، به همراه ديگر بخشهاي ايران مركزي يكجا عراق عجم نيز ناميده مي شده است و در مقاطع زماني ديگر، حدود عراق عجم از جنوب منطقه همدان يعني از خارج آزربايجان شروع مي شده است. بخشهائي از آزربايجان كه عراق عجم گفته مي شد خود در دوره هاي گوناگون متغير بوده و در گسترده ترين حالت خود، مناطق آزربايجاني منطبق بر استانهاي فعلي زنجان و قزوين (خمسه آزربايجان) و همدان و استانهاي مركزي (اراك يا عراق) و قم و تهران و نواحي شرقي استانهاي كردستان و كرمانشاهان را شامل مي‌شده است. حوزه عراق عجم (يعني عراق غير عرب) آزربايجان، از زمان قديم ترك نشين بود و همگي تركان اين مناطق همواره استقلال فرهنگي، زباني و هويتي تركي خود را نسبت به بخشهاي غيرآزربايجاني عراق عجم حفظ كرده بودند.

قلمرو عليشكر: منطقه‌ عراق عجم آزربايجان به مركزيت همدان بعدها در دوره‌ي دولت تركي آزربايجاني آق‌ قويونلو به دلیل اعتبار بالای علي شكر بيگ بهارلو، يكي از سران و امراي مشهور طايفه بهارلو به نام قلمرو "عليشكر" ناميده شده است. بعد از قاراقويونلوها، در دوره آق قويونلوها، صفويان، زنديه و حتي افشاريه نيز در اغلب كتب تاريخي اين جنوبي ترين منطقه آزربايجان به نام علي شكر بيگ معروف بوده است. در تمام اين دوره، منطقه مذكور ترك نشين و بخشي از آزربايجان قديمي بود.

بهارلوها از اركان و تكيه گاههاي اصلي امپراطوري تركي آزربايجاني قاراقويونلو بودند. نام اين طايفه از نام قلعه بهار (شهر بهار كنوني) واقع در استانِ آزربايجاني همدان گرفته شده است. سرزمين اصلي اين طايفه، منطقه همدان بود. یکی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین افراد بهارلو در سده ٩ هجري قمري، علی شکربیگ بهارلو فرزند بایرام‌ قارا بیگ از ملازمان نزدیک جهانشاه ابوالمظفر قاراقویونلو بود که بر تمام امیرزادگان تورکمان برتری یافت. وی سالها تمامی سرزمین همدان، کردستان، لرستان و سراسر خوزستان را در تصرف خویش داشت. پس از وی نیز پسرش پیرعلی رئیس ایل در همدان به سر می‌برد.

همدان در دوره توركمانان آق ‌قويونلو تابع حوزه حكمراني علي شكر بود. حوزه علي شكر به مركزيت منطقه همدان به نوبه خود در غرب شامل يك سوم شرقي كرمانشاهان تا ساحل رودخانه قره‌ سو، نيمي از كردستان و لرستان مي شد. حدود شرقي قلمرو علي شكر آزربايجان، تا ساوه در استان مركزي را شامل مي گرديد. بلوكات ساوه در سالهاي نخستين امپراتوري تركي-آزربايجاني صفويه، جزو قلمرو علي شكر و يكي از قلمروهاي استقرار ايلات وابسته به نهاد حكومت صفويه (تركان قزلباش و بعدها شاهسون ها) گرديد. قلمرو علي شكر بعدها به خاك دولت عثماني ملحق شد، اما در سال ٩٠٨ هجري قمري با چيرگي نيروهاي دولت تركي آزربايجاني صفويه بر سلطان مراد عثماني، شهر همدان آزربايجان، والي نشين منطقه مذكور بدست قزلباشها افتاد.


Thursday, December 29, 2011


شیراز داغه (داغي): فرهنگ بومی (محلی) سامان

زبان کتاب : ترکی

این مجموعه سروده‌هایی به زبان ترکی است که مضمون آن را مختصات بومی و محلی تشکیل می‌دهد .


شاعر : حداد سامانی - فریدون



محل نشر : شهرکرد
تاریخ نشر : ۱۳۸۱/۰۲/۲۹
رده دیویی : ۸۹۴.۳۶۱۱
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۱۴۴
نوع اثر : تالیف
تیراژ : ۵۰۰۰
 شابک : ۹۶۴-۵۵۵۰-۴۳-۲

Ergin Avşar    فریدون به‌ی ایران-عراق ساواش غازیله‌رینده‌ندیر و شهر کرد اه‌یاله‌تینین سامان شهه‌رینده یاشاییر و بیر چوخ کیتاب باسمیشدیر. شیراز داغی اثه‌ری ده "حئیده ر بابایا سلام" اثه‌رینه بیر نظیره‌دیر. سامان شهه‌ری عومان، دهقان، زره، قطره و ... کیمی بؤیوک شاعیرله‌رین آنایوردودور.

Tuesday, February 08, 2011


علی مراد خان زند: قلمرو عليشكر (همدان، ساوه، اراك، يك دوم كردستان، يك سوم كرمانشاه،...) و قراباغ و شيروان و گنجه و نخجوان جز ولايت آزربايجان است



مئهران بهارلي






در عصر زنديه فرمانهائي از دو فرمانرواي اين سلسله يعني كريم خان و علي مرادخان وجود دارد كه در آنها آزاديهاي مسيحيان و مبلغين آنها را تأمين مي‏شود. اين فرمانها پس از آن صادر شده اند كه "عمدة المسيحية پادري فرنسيه حكيم" نزد كريم خان و "عمدة المسيحيه پادري اورانوس حكيم" به حضور علي مرادخان رسيده و خواستار آزادي "پادريان فرنگيان و خليفها در ممالك محروسه" و اينكه "در هر كجا كه خواسته باشند توقّف و سكني كرده، هر يك از ارامنه و عيسويان و اولاد ايشان كه خواسته باشد نزد ايشان آمد و شد كرده، تعليم گيرند" گرديده اند. فرمان علی مراد خان نيز مانند فرمان كريم خان زند و در فرمتي كاملا مشابه، راجع‏ به اقامتگاه نمایندگان مذهبی و خلفای مسیحی و سوداگران به حکام‏ و بیگلربیگیان سرتاسر کشور صادر شده که تا حد امکان تحصیلات لازم‏ را معمول داشته و رضایت خاطر نامبردگان را فراهم سازند. اين فرمان در نشريه بررسی های تاریخی وابسته به نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران- كميته تاريخ نظامي در سال ١٣٤٦ منتشر شده است.



اهميت اين دو فرمان يكي نيز در آن است كه حدود قلمرو شمال و جنوب آزربايجان را به وضوح بيان مي كنند. طبق اين دو فرمان در شمال نواحي گنجه و قره باغ و نخجوان و شيروان يعني تقريبا همه جمهوري آزربايجان فعلي بخشي از ولايت آزربايجان است. در جنوب نيز علاوه بر دارالسلطنه تبريز، قلمرو عليشكر يعني اراضي اي وسيع از ساوه و اراك و همدان يعني تقريبا كل استانهاي مركزي و همدان و بخشهائي از استانهاي تهران و قم فعلي به علاوه نيمه شرقي استان كردستان فعلي و يك سوم شرقي استان كرمانشاه و بخشهائي از استان لرستان فعلي جز اراضي آزربايجان مي باشند.



فرمان علی مراد خان زند



حکم والا شد آنکه در این اوان عمدة المسیحیه پادری اوانوس حکیم‏ وارد حضور و بعرض والا رسانید که بموجب ارقام سلاطین جنت مكان؟ صفویه‏ انار اللّه براهینهم، همیشه پادریان فرنگیان و خلیفها در ممالک محروسه‏ ایران جا و مکان داشته هر یک برسم و آئین خویش بعبادت مشغول و تجار و سوداگران این طایفه بتجارت قیام و عشور و متوجهات حسابی خود را مهمسازی عمال خیریت اعمال دیوان مینموده‏اند، مشروط بر اینکه احدی‏ از آنها مرتکب امری که خلاف ملت؟ مقدس اثنی عشر علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر باشد بحسب ظاهر نگردیده، احدی را هم با ایشان رجوعی نباشد. و هرگاه‏ جماعت ارامنه بآنها ضرر و نقصانی برساند بخلاف حساب متعرض احوال آنها شوند، بعد از ثبوت آن آنها را ترجمان نمایند و پادریان کرملیان‏ دو نیکان و جزونت و کنحوجی و اکوستن و غیره که از ولایت‏ آذربایجان از شیروان و قراباغ و دار السلطنه تبریز و گنجه و نخجوان و قلمرو عليشكر؛ و دار السلطنه اصفهان و الکاء فارس از شیراز و بندرعباس‏ و سایر ممالک محروسه میباشند و در هرجا که خواسته باشند توقف و سکنی کرده هر یک از ارامنه و عیسویان و اولاد ایشان که خواسته باشند نزد ایشان آمدوشد کرده تعلیم گیرند و درس بخوانند نیز ممانعت نکرده‏ چنانچه جماعت مزبوره اموات خود را در مقامی که بجهة مدفون آنها تعیین‏ مینمایند بدستور و آئین دین خود برده و دفن نمایند عایق و مانعی جهت آنها نباشد و امداد و اعانت لازمه در باره آنها به عمل آمده احدی نسبت به ایشان‏ ظلم و ستم ننماید. و در خصوص صدق ادعا و عرض خود ارقام مذکوره را بنظر رسانند. لهذا عالیجاهان بیگلربیگیان عظام و حکام گرام و عمال‏ ولایت محروسه در خصوص امر مذکوره بنحویکه حسب الارقام سلاطین‏ مراد مذکوره مقرر شده از آنقرار معمول و عشور متوجهات حسابی تجار و سوداگران را باز یافت و تخلف از فرموده جایز ندارند و در عهده شناسند.



تحریرا فی شهر جمادی الثانی سنه *١١١٥ (در اصل سند نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران اينگونه آمده است. احتمالا اشتباه چاپي است و مي بايد ١١٩٥ و يا بعد از آن باشد)



منبع:



١-اسناد و مکاتبات تاریخی: فرمان علی مرادخان (٢ صفحه - از ١٥١ تا ١٥٢). نشريه بررسی های تاریخی - دی ١٣٤٦ - شماره ١١ . نويسنده: مفخم، محسن (وابسته به : نشريه ستاد بزرگ ارتشتاران- كميته تاريخ نظامي. دو ماهنامه بررسی های تاریخی، تاريخ و تحقيقات ايرانشناسي، قطع : کتابی. هيئت رئيسه افتخاري: تيمسار سپهبد اسدالله صنيعي، تيمسار فريدون جم، دكتر عاليخاني. هيئت مديره: تيمسار سپهبد غلامرضا ازهاري، تيمسار سپهبد علي كريملو، تيمسار سرلشگرحسين رستگار نامدار. هيئت تحريريه: آقاي دكتر خانبابا بياني، دكتر عباس زرياب خوئي، سيدمحمد تقي مصطفوي، سرهنگ دكتر جهانگير قائم مقامي)



٢-قائم مقامي، جهانگير، يكصد و پنجاه سند تاريخي از جلايريان تا پهلوي، تهران، چاپخانه ارتش، ١٣٤٨.

٣-آزه‌ربايجانˊين تاريخ و مده‌نييه‌تينين بورژووا ساختالاشديريجيلارينا قارشي. پروفئسور شٶوكه‌ت تاقييئوا٬ باكي. ١٩٧٨



پادري: از واژه پادرئ در زبان لاتين اخذ شده و منظور ميسيونرهاي مسيحي پروتستاني که از طريق کمپاني هند شرقي و دولت بريتانيا حمايت مي‌شدند است.



علی‌مرادخان زند: پنجمین پادشاه دودمان زند ایران و جانشین صادق‌خان زند بود. وي از سال ١١٩٦ تا ١١٩٩ (۳ سال) سلطنت کرد و در اين سال درگذشت.علی‌مرادخان زند كه در آغاز بر اصفهان فرمان می‌راند توانست بسیاری از رقیبان را کنار بزند و بر پایتخت شیراز دست یابد.



عراق عجم: در مقابل عراق عرب ويا قسمت سفلاي بين النهرين نامي است كه از دوره امپراتوري توركي سلجوقي جايگزين نام جبال و يا ايالت جبال سابق و يا ناحيه اي كه يونانيان آنرا ماد مي ناميده اند شده است. هرچند مفهوم عراق عجم در گذشته براي ناميدن سرزمين وسيعي در ايران مركزي بكار رفته بود، با اينهمه اين نام در برهه هائي از زمان قسمتي از آزربايجان قديمي در شمال غرب ايران را نيز شامل مي شده است، يعني در مناطقي بين دو مفهوم آزربايجان و عراق عجم همپوشاني بوده است. به عبارت ديگر در برخي از برهه هاي زماني بخشهاي جنوبي آزربايجان، علاوه بر داشتن نام آزربايجان، به همراه ديگر بخشهاي ايران مركزي يكجا عراق عجم نيز ناميده مي شده است و در مقاطع زماني ديگر، حدود عراق عجم از جنوب منطقه همدان يعني از خارج آزربايجان شروع مي شده است. بخشهائي از آزربايجان كه عراق عجم گفته مي شد خود در دوره هاي گوناگون متغير بوده و در گسترده ترين حالت خود، مناطق آزربايجاني منطبق بر استانهاي فعلي زنجان و قزوين (خمسه آزربايجان) و همدان و استانهاي مركزي (اراك يا عراق) و قم و تهران و نواحي شرقي استانهاي كردستان و كرمانشاهان را شامل مي‌شده است. حوزه عراق عجم (يعني عراق غير عرب) آزربايجان، از زمان قديم ترك نشين بود و همگي تركان اين مناطق همواره استقلال فرهنگي، زباني و هويتي تركي خود را نسبت به بخشهاي غيرآزربايجاني عراق عجم حفظ كرده بودند.



قلمرو عليشكر: منطقه‌ عراق عجم آزربايجان به مركزيت همدان بعدها در دوره‌ي دولت تركي آزربايجاني آق‌ قويونلو به دلیل اعتبار بالای علي شكر بيگ بهارلو، يكي از سران و امراي مشهور طايفه بهارلو به نام قلمرو "عليشكر" ناميده شده است. بعد از قاراقويونلوها، در دوره آق قويونلوها، صفويان، زنديه و حتي افشاريه نيز در اغلب كتب تاريخي اين جنوبي ترين منطقه آزربايجان به نام علي شكر بيگ معروف بوده است. در تمام اين دوره، منطقه مذكور ترك نشين و بخشي از آزربايجان قديمي بود.



بهارلوها از اركان و تكيه گاههاي اصلي امپراطوري تركي آزربايجاني قاراقويونلو بودند. نام اين طايفه از نام قلعه بهار (شهر بهار كنوني) واقع در استانِ آزربايجاني همدان گرفته شده است. سرزمين اصلي اين طايفه، منطقه همدان بود. یکی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین افراد بهارلو در سده ٩ هجري قمري، علی شکربیگ بهارلو فرزند بایرام‌ قارا بیگ از ملازمان نزدیک جهانشاه ابوالمظفر قاراقویونلو بود که بر تمام امیرزادگان تورکمان برتری یافت. وی سالها تمامی سرزمین همدان، کردستان، لرستان و سراسر خوزستان را در تصرف خویش داشت. پس از وی نیز پسرش پیرعلی رئیس ایل در همدان به سر می‌برد.



همدان در دوره توركمانان آق ‌قويونلو تابع حوزه حكمراني علي شكر بود. حوزه علي شكر به مركزيت منطقه همدان به نوبه خود در غرب شامل يك سوم شرقي كرمانشاهان تا ساحل رودخانه قره‌ سو، نيمي از كردستان و لرستان مي شد. حدود شرقي قلمرو علي شكر آزربايجان، تا ساوه در استان مركزي را شامل مي گرديد. بلوكات ساوه در سالهاي نخستين امپراتوري تركي-آزربايجاني صفويه، جزو قلمرو علي شكر و يكي از قلمروهاي استقرار ايلات وابسته به نهاد حكومت صفويه (تركان قزلباش و بعدها شاهسون ها) گرديد. قلمرو علي شكر بعدها به خاك دولت عثماني ملحق شد، اما در سال ٩٠٨ هجري قمري با چيرگي نيروهاي دولت تركي آزربايجاني صفويه بر سلطان مراد عثماني، شهر همدان آزربايجان، والي نشين منطقه مذكور بدست قزلباشها افتاد.

Saturday, January 08, 2011


دعاها و نفرين‏ها در ترکی شهرکیان چهارمحال

http://kiyandargozaretarikh.blogfa.com/

دعاها و نفرين‏ها

دعا:

خير عمريندن گُرى -الله بليچن وسيله اِتسِن - پير اولى اوشاق - اوشاقلى خيرينى گُرى - زمين گير اُولمى - عاقبت به خير اولى -الله سايى بزم باشومزدن آز اِتمسن - جَهالوقى خيرينى گُرى -الله بلى چن خوش ايسَسِن - هرخشت اَل وردى بير طلا اولسون بيرى زر - اولاد وَر اولادى خيرينى گُرسُله - گت‏الله اُميدنه - ُاوشاقلى‏خيرينى گُرى - دشمن شاد اولميى



نفرين:

دونه داغى توتى - جِز ورى - ذليل اولى - تير غيب يميش - آوار التندَ قالى - حصبه تُوتى - خير گُرميى - تير گُزينچَن - جونه مرگ اولى - يتشميى - حلواى، ييم - قد چكميى - كور اولى شاالله - خوشلوق گرميى - چرگى آهو دالنَ باقلاسوله - سو خوش بغازيندن آشاقى گتمسن - گِت جهنمَ - كودى چاتلاسون - تون طبس گدى - سَرَخور - خوار و زار اولى - محمود آباد دوشندَ ياتى - يانه - باش اوجتمى - قچى يِرَ يتشمسن - گون خوش گُرميى - بِركى يردَ قالسون - يامانى يِكَسى.

Tuesday, January 04, 2011


فرمان كريمخان زند و شمول ولايت آزربايجان بر قلمرو عليشكر (همدان، ساوه، اراك، كردستان، كرمانشاه،...)

مئهران باهارلي- ٢٠١٠

کریم خان زند فرماني به تاريخ ١١٧٧ ه.ق. ١٧٦٣ ميلادي در باره مسيحيان ممالك محروسه ايران دارد كه در آن مراكز سكونتي مسيحيان اروپايي (فرنگيه) در آذربايجان نيز نشان داده ميشوند. وي در جمله اي از فرمان خود ولايت آزربايجان را چنين تعريف مي كند: "ولايت آزربايجان از شيروان و قره باغ و دارالسلطنه تبريز و گنجه و نخجوان و قلمرو عليشكر". اين فرمان از دو جهت در تاريخ آزربايجان سياسي –اداري داراي اهميت است:

الف-كريم خان زند، در اين فرمان علاوه بر دارالسلطنه تبريز، صراحتا مناطق "شيروان، قره باغ، گنجه و نخجوان" در جمهوري آزربايجان و يا قفقاز جنوبي را نيز به صورت جزئي از واحد سياسي-اداري آزربايجان (ولايت آزربايجان) بر مي شمارد. واقعيتي كه همواره از سوي قوميتگرايان افراطي فارس، پان ايرانيستها و بسياري از مراكز سياسي و تبليغاتي وابسته به دولت ايران انكار مي شود.

ب-در اين فرمان "قلمرو عليشكر" جزء واحد سياسي-اداري آزربايجان شمرده شده است. اين اشاره نيز بر حدود جنوبي آزربايجان در عراق عجم پرتو افكني مي كند و يك بار ديگر تائيد مي نمايد كه در گذشته علاوه بر كل استانهاي مركزي و همدان فعلي، نيمي از استانهاي كردستان و لرستان و يك سوم استان كرمانشاهان نيز داخل در حدود ولايت آزربايجان و يا آزربايجان سياسي-اداري بوده اند.

فرمان كريمخان زند چنين است:

"فرمان تعالي شد آنكه در اين اوان عمده المسيحيه پادري فرنسيه حكيم وارد حضور و به عرض رسانيد كه به موجب ارقام سلاطين جنت مقام صفويه انارالله برهانهم، هميشه پادريان فرنگيان و خليفها در ممالك محروسه ايران خانه و جا و مكان داشته، هر يك به رسم آيين خويشتن مشغول و تجار و سوداگران آن طايفه به تجارت قيام و عشور متوجهات حسابي خود را مهمسازي عمال خيريت اعمال مي نموده اند، مشروط بر آنكه احدي از آنها مرتكب امري كه خلاف ملت مقدس اثني عشره عليهم صلوات الله الملك الاكبر باشد به حسب ظاهر نكرده، احدي را هم به ايشان رجوعي نباشد. و هرگاه جماعت ارامنه به آنها ضرر و نقصاني رسانيده، متعرض احوال آنها شوند، بعد از ثبوت آن آنها را ترجمان نمايند و پادريان كرمليان و دنيكان و جزويت و گنجوخي و آگوستن و غيره كه در ولايت آذربايجان از شيروان و قره باغ و دارالسلطنه تبريز و گنجه و نخجوان و قلمرو عليشكر، دارالسلطنه اصفهان و الكاء فارس از شيراز و بندر عباس و ساير ممالك محروسه مي باشند و در هر جا كه خواسته باشند توقف و سكني كرده، هر يك از ارامنه و عيسويان و اولاد ايشان كه خواسته باشند نزد ايشان آمد و شد كرده، تعليم بگيرند و درس بخوانند نيز ممانعت نكرده. چنانچه جماعت مذكوره اموات خود را در مقاميكه به جهت مدفون آنها تعيين مي نمايند به دستور و سنن دين خود برده دفن نمايند، عايق و مانعي جهت آنها نباشد و امداد و اعانت لازمه آنها به عمل آمده، احدي نسبت به ايشان ظلم و ستم ننمايد و در خصوص صدق ادعايات و غرض خود اراقم بيگلربيگيان و حكام كرام و غيره عمال ولايات محروسه در خصوص امور مذكوره به نحوي كه حسب الارقام سلاطين به شروط مذكوره مقرر شده، از آن قرار معمول و عشور متوجهات حسابي تجار و سوداگران را باز يافت و تخلف از فرموده مبارك جايز نداشته، مراعات ايشان را منظور دارند و در عهده شناسند.

تحريرا في شهر شوال المكرم سنه ١١٧٧-١٧٦٣"

منبع: شماره سند: ٢٢، تاريخ: شهر شوال المكرم، سنه ١١٧٧، فرستنده: كريم خان، موضوع: در باره آزادي مسيحيان در ممالك محروسه. اسنادي از روابط ايران با منطقه قفقاز، تاليف دايره اداره انتشار اسناد- تهران، وزارت امور خارجه، موسسه چاپ و انتشارات، ١٣٧٢، چاپ اول

عراق عجم: عراق عجم (در مقابل عراق عرب ويا قسمت سفلاي بين النهرين) نامي است كه از دوره امپراتوري توركي سلجوقي جايگزين نام جبال و يا ايالت جبال سابق و يا ناحيه اي كه يونانيان آنرا ماد مي ناميده اند شده است. هرچند اين نام در گذشته براي ناميدن سرزمين وسيعي در ايران مركزي بكار رفته، با اينهمه مفهوم عراق عجم، در برهه هائي از زمان قسمتي از آزربايجان قديمي در شمال غرب ايران را نيز شامل مي شده است، يعني در مناطقي بين دو مفهوم آزربايجان و عراق عجم همپوشاني بوده است. به عبارت ديگر در برخي از برهه هاي زماني بخشهاي جنوبي آزربايجان، به همراه ديگر بخشهاي ايران مركزي، علاوه بر داشتن نام آزربايجان، يكجا عراق عجم نيز ناميده مي شده اند و در مقاطع زماني ديگر، حدود عراق عجم از جنوب منطقه همدان يعني از خارج آزربايجان شروع مي شده است. بخشهائي از آزربايجان كه عراق عجم گفته مي شد نيز در دوره هاي گوناگون متغير بوده و در گسترده ترين حالت خود، مناطق آزربايجاني منطبق بر استانهاي فعلي زنجان و قزوين (خمسه آزربايجان) و همدان و استانهاي مركزي (اراك يا عراق) و قم و تهران و نواحي شرقي استانهاي كردستان و كرمانشاهان را شامل مي‌شده است. حوزه عراق عجم (يعني عراق غير عرب) آزربايجان، از زمان قديم ترك نشين بود و همگي تركان اين مناطق همواره استقلال فرهنگي، زباني و هويتي تركي خود را نسبت به بخشهاي غيرآزربايجاني عراق عجم حفظ كرده بودند.

قلمرو عليشكر: منطقه‌ عراق عجم آزربايجان به مركزيت همدان بعدها در دوره‌ي دولت تركي آزربايجاني آق‌ قويونلو به دلیل اعتبار بالای علي شكر بيگ بهارلو، يكي از سران و امراي مشهور طايفه بهارلو به نام قلمرو "عليشكر" ناميده شده است. بعد از قاراقويونلوها، در دوره آق قويونلوها، صفويان، زنديه و حتي افشاريه نيز در اغلب كتب تاريخي اين جنوبي ترين منطقه آزربايجان به نام علي شكر بيگ معروف بوده است. در تمام اين دوره، منطقه مذكور ترك نشين و بخشي از آزربايجان قديمي بود.

بهارلوها از اركان و تكيه گاههاي اصلي امپراطوري تركي آزربايجاني قاراقويونلو بودند. نام اين طايفه از نام قلعة بهار (شهر بهار كنوني) واقع در استانِ آزربايجاني همدان گرفته شده است. سرزمين اصلي اين طايفه، منطقه همدان بود. یکی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین افراد بهارلو در سدۀ9ق، علی شکربیگ بهارلو فرزند بایرام‌قارا بیگ از ملازمان نزدیک جهانشاه ابوالمظفر قاراقویونلو بود که بر تمام امیرزادگان تورکمان برتری یافت. وی سالها تمامی سرزمین همدان، کردستان، لرستان و سراسر خوزستان را در تصرف خویش داشت. پس از وی نیز پسرش پیرعلی رئیس ایل در همدان به سر می‌برد.

همدان در دوره توركمانان آق‌قويونلو تابع حوزه حكمراني علي شكر بود. حوزه علي شكر به مركزيت منطقه همدان به نوبه خود در غرب شامل يك سوم شرقي كرمانشاهان تا ساحل رودخانة قره‌ سو، نيمي از كردستان و لرستان مي شد. حدود شرقي قلمرو علي شكر آزربايجان، تا ساوه در استان مركزي را شامل مي گرديد. بلوكات ساوه در سالهاي نخستين امپراتوري تركي-آزربايجاني صفويه، جزو قلمرو علي شكر و يكي از قلمروهاي استقرار ايلات وابسته به نهاد حكومت صفويه (تركان قزلباش و بعدها شاهسون ها) گرديد. قلمرو علي شكر بعدها به خاك دولت عثماني ملحق شد، اما در سال ٩٠٨ هجري قمري با چيرگي نيروهاي دولت تركي آزربايجاني صفويه بر سلطان مراد عثماني، شهر همدان آزربايجان، والي نشين منطقه مذكور بدست قزلباشها افتاد.

در برخي منابع (آزه‌ربايجانين تاريخ و مده‌نييه‌تينين بورژووا ساختالاشديريجيلارينا قارشي. پروفئسور شٶوكه‌ت تقييئوا٬ باكي. ١٩٧٨) ادعا شده كه عين اين فرمان در دوره صفويان و از سوي عليمرادخان به سال ١١١٥ ه.ق. –١٧٠٣ ميلادي نيز صادر شده است. وي كه خواهر زاده كريمخان زند بود براي بار دوم از سال ١١٩٦ تا ١١٩٩ سلطنت کرد و در اين سال درگذشت.

برخي از منابع ديگر: "دانشنامه اسلام-ماده بهارلو" (نک‍: نهاوندی،١/٤٦-٤٨؛ قس: تاریخ، ٣٦؛ پرهام، ٥٢١؛ بابر، ٤١؛ نهاوندی، ١/٤٨-٤٩؛ همو، ١/٤٩؛ هدایت، ٨/٣٩٥، ٤٥٥؛ سومر، ١/٢٣، حاشیه؛ بدلیسی، ٧٣)؛ "آذربايجان در ادوار مختلف تاريخي" (دكتر محمد خالقي مقدم ـ نشريه موج ‌بيداري، سه‌شنبه 2 مرداد ١٣٨٦ ش ١٠٤ ص ٤)؛ "قراقويونلوها" (فاروق سومر، ترجمه دكتر وهاب ولي، انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي- تهران- ١٣٦٩- صفحه ٢٧)؛ "مجله بررسيهاي تاريخي: فرمان عليمرادخان زند"٬ ١٣٤٦ شماره ٥٬ ض ١٥٢-١٥١ و شماره ٤-٣ ص ٣٦٦-٣٦٥)

Thursday, December 30, 2010


افشارشناسي



دكتر محمدخالقي مقدم



-سلسله آثار -(46 اثر علمي مربوط به ايل افشار )



http://drmkhm.blogfa.com/post-16.aspx



1- استان زنجان، سرزمين اقوام افشار

2- نقش اجتماعي ايل افشار در تشكيل دولت صفويه

3- تاخت و تاز ازبكها به ايران و مقابله اقوام افشار در برابر آنان

4- شناخت اجتماعي سران ايل افشار

5- تاكتيكها و استراتژيها و تواناييهاي نظامي ارتش افشار

6- زندگي نامه سران دولت نادر شاه افشار

7- اوضاع اجتماعي زنجان پس از فروپاشي دولت افشاريه

8- ادعاي سياسي سلطنت توسط اقوام افشار زنجان دوره زنديه

9- فوجهاي نظامي افشار زنجان در دوره قاجاريه

10 - تقابل دو ايل افشار و ايل قاجار، در زنجان در اوايل تشكيل دولت قاجاريه

11- نقش حاكمان افشار زنجان در جنگهاي ايران و روس

12- تأثير فرهنگي موسيقي اقوام افشار زنجان بر روي دستگاههاي موسيقي اصيل ايراني

13 - تحول اجتماعي موسيقي ايراني از دوره صفويه تا قاجاريه

14- زنجان و زيباييهاي فرش افشار

15- صنعت زيباي چارق هاي افشار زنجان

16- صنعت زيباي چاقوسازي اقوام افشار زنجان

17- صنعت زيباي مليله كاري اقوام افشار زنجان

18 ـ زندگي ايلي افشارها و قوچ افشاري آنان

19 - اقوام افشار و تحولات حوزه زيست جغرافيايي آنان

20 - مكانهاي ييلاق ـ قشلاقي ايل افشار

21- تيره ها و طوايف ايل افشار

22- ايل افشار و روند هويت زدايي ايلها

23 - فرايند تخته قاپو شدن طوايف و تيره هاي ايل افشار

24 - طايفه اينانلو افشار زنجان (حومه ابهر)

25 - طايفه افشار قورت بيگلو زنجان (حومه صائين قلعه زنجان)

26- طايفه افشار اوصانلو زنجان

27- طايفه ايرلو افشار زنجان (طارم و حومه زنجان)

28- طايفه افشار قراپشتلو (قرابز چلو زنجان )

29 - طايفه افشار غني بيگلو و قزل گچيلو زنجان

30- طايفه افشاركور حسنلوي زنجان (حومه قيدار)

31- طايفه افشار دويران زنجان (انگوران و ماهنشان)

32 - طايفه افشار تكاب

33 - طايفه افشار اروميه

34- طايفه افشار گروس (روستاهاي اطراف قزل اوزن)

35- طايفه افشار اسدآباد همدان ( افشارهاي حوزه ابتداي شاخه تالوار قزل اوزن)

36- طايفه افشار خرقان

37- طايفه افشار بكشلو (دهستانهاي افشاريه و شال در جنوب قزوين)

38- طايفه افشار ساوجبلاغ كرج ( دهستانهاي افشاريه و اشتهارد غرب كرج)

39- طايفه افشار شمال ساوه (گرمسيرات ايل افشار)

40- طايفه افشار خوزستان

41- طايفه افشار كرمان

42- طائفه افشار خراسان

43- تاريخ اجتماعي امير گونه خان افشار طارمي

44 - تاريخ اجتماعي جهانشاه خان افشار قيداري

45- تاريخ اجتماعي حبيب الله خان شاهسون افشار دويراني انگوران (امير توپخانه دوره محمدشاه قاجار)

46- تاريخ اجتماعي خوانين مختلف افشار زنجان



Monday, December 20, 2010


تركها در جوار و در سرزمين بختياري

چ) تركها و مغولها

تركها در جنوب، غرب، شرق و شمال سرزمين بختياري در مناطق هفتگل، اطراف شوشتر و رامهرمز (گندزلوها يا افشار و بيگدلی ها)، اطراف گندمان، حومه ي شهركرد و فريدن سكني دارند بعلاوه شمار زيادي از تركان در ميان بختياريهازندگي مي كنند كه دو زبانه نيز مي باشند يعني هم به گويش بختياري و هم به زبان تركي تكلم مي كنند.

مهاجرت اولين گروه از تركان به خاك بختياري به زمان سلجــوقيان در قرن ششم هـ .ق. بــاز مي گردد. نورمحمد مجيدي به نقل از «تاريخ وصاف» مي نويسد:

«چون مملكت ال سلجوقي در فارس بر آمد . . . امواج تراكمه از نواحي قفچاق مخدر گشتند. يعقوب بن ارسلان با جمعي از لشكريان قصبه ي خوزستان را بهر اقامت اختيار كرده و امير مودود سلغري امير سلغريان به صحراي گندمان فرود آمد و از آنجا تا به عرصه ي كهگيلويه خيمه اقامت برافروختند.» ( مجیدی ،1371 : 237)

از زمان صفويه دو ايل افشار و بيگدلی در مناطق جنوبي و غربي بختياري استقرار يافتند و با بختياريها آميختگي فراواني پيدا كردند. از ناحيه شرقي نيز بختياريها با قشقاييها همسايه و همجوار هستند كه در مهاجرت دوسويه گروههايي از هر طرف در داخل قلمرو ديگري مؤثر بوده است.

در خلال سالهاي 5-1292 هـ .ق. گروههاي از تركان قشقايي كه عمده ي آنها «لركيها» بودند به سبب نزاع و كشمكشهايي به منطقه بختياري كوچ نمودند. همچنين گروههايي از طوايف دره شوري، كشكولي، ايگدر، اصلانلو، محمدتركي و چهرازي در مناطق بختياري سكني دارند و اكثراّ دو زبانه هستند و با بختياريها وصلت و خويشاوندی زيادي دارند.

Saturday, December 12, 2009


سامان و بیر سایت تانیتیمی/ اسدالله امیری

http://www.tilimxan.blogfa.com/post-117.aspx

سامان کلمه سی ایران دا اؤزللیکله آزربایجاندا نئچه کند و بیر شهرین آدی دیر. اؤرنک ایچین: چهار محال و بختیاری بؤلگه سینده شهرکرد یاخینلیغیندا بیر تورک شهرین آدی دیر. بو شهرین آدی ایکی شاعیر یانی دهقان- سامانی و عمان- سامانی نی یادا سالیر. بو شهرین وچئوره سینده اولان یئرلرین اهالیسی تورکدورلر.

اوندان علاوه اردبیل، شرقی آزربایجان و شمالی خراسان دا نئچه کندین آدی سامان دیر. (اردبیل ده، گرمی و سرعین شهرستانلاریندا (سامانلو)، شرقی آزربایجاندا سراب (آقبلاغ سامان)و شمالی خراساندا مانه و سملقان شهرستانلاریندا(امین آباد/سامان). سامانلارین بیریسیده ساوانین نوواران بخشینین قوپایا دهستانیندا یئرلشیبدیر. ساواداکی سامان کندی یانیندا اولان یاتان کندی آدی ایله بیرلیکده ایشله نیلیر: یاتان- سامان.

سامان کلمه سینین معنی لری: ۱- فارسجادا کاه معناسیندا. ۲- سهمانلاماق(= مرتب کردن) مصدریندن آلینمیش و بو کلمه فارسجایادا "سر و سامان دادن"(= سهمانلاماق) شیکلینده گیرمیش دیر.

یوخاریدا گلن سؤزلری بیر سایتین تانیتماسی ایچین یازدیق: سامان کندی سایتی

بو سایتین آدرسی:www.samanrosta.ir

بو سایتدا ساوا بؤلگه سینه عایید فولکلور، بعضی آشیق اوخومالاری(آشیق صدری- آشیق علسگر و س) کیمی کولتورل قونولارا راس گله بیلرسیز. حکیم تیلیم خان وبلاگی اولاراق سامان سایتی مدیرلرینه و باشقا مدنی قونولاردا چالیشان اینسانلاریمیزا باشاریلار دیله ییریک. بوتون دوستلاردان اللرینده اولان کولتورل ماتریاللاری آدی گئدن سایتدا یاییملانماق ایچین گؤندرمه له رینی ریجا ائدیریک.

Tuesday, November 17, 2009


تاریخچه روستاي ترك نشين قوچان در استان چهار محال بختياري

http://www.markadeh.com/content/view/166/14/

نویسنده محمدعلی شاهسون مارکده
۱۶ آذر ۱۳۸۷

قوچان
روستاي قوچان ، يكي از روستاهاي بخش لار، و لار يكي از بخش هاي چهارگانه چهارمحال، و چهارمحال قسمتي بزرگ از استان چهارمحال و بختياري است. قوچان در يكي از پيچ و خم هاي دره زيبا و با صفاي رودخانه زاينده رود و سمت جنوب رودخانه واقع است. مردمان آن ترك زبان و از نژاد ترك قشقايي هستند. شغل اصلي مردمان كشاورزي و در كنار آن دامداري و صنايع دستي هم دارند. آب كشاورزي آن مستقيم از رودخانه زاينده رود و بوسيله جوي و موتورهاي ديزلي و برقي تامين مي گردد و نيز آب آشاميدني آن هم همين گونه است. اين روستا در كنار رودخانه و رو بروي روستاي ماركده واقع شده است و امروزه بوسيله پل بتن آرمه اي كه روي رودخانه بين دو روستا ساخته شده عملا اين دو روستا را به هم متصل نموده است و به نظر مي رسد دو روستا در آينده به يك واحد جمعيتي تبديل گردد. فاصله روستاي قوچان تا مركز استان، شهركرد حدود 60 كيلومتر ( از جاده هوره ) و در قسمت شمال غربي آن قرار دارد. مردم قوچان براي رفع كارهاي اداري به شهركرد و براي تجاري به نجف آباد رفت و آمد مي نمايند. دهخدا مي نويسد: « قوچان، دهي از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهركرد، سكنه آن 187 تن. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن برنج، غلات ، بادام، كشمش و شغل اهالي زراعت است. راه مالرو دارد.»
چرا نام قوچان؟ همه پيرمردان و بزرگان روستاي قوچان و نيز ماركده بر اين باور هستند كه روستاي قوچان قديمي تر از ماركده است. پير مردان قوچان مي گويند؛ قوچانِ قديمي، در محل خرمن گاه ها كه اكنون به مزرعه تبديل شده قرار داشته است. مي گويند؛ مردمان آن از ترك هايي بوده اند كه از سمت آذربايجان آمده بوده اند. ولي امروزه آن قوچان و مردمانش وجود ندارند. گفته مي شود كه آن زمان راه سيل دره قوچان مستقيم بوده و برخلاف امروز كه در پايين دره تغيير مسير مي دهد. بر اثر جاري شدن سيل بزرگي، روستا به كلي زير گل و لاي فرو مي رود. در همين هنگام عده زيادي از مردم قوچان به صورت كارواني جهت زيارت امام رضا به توس رفته بوده اند و آن عده كه در روستا مانده ، همگي زير گل و لاي سيل مدفون شده اند. در صورتي كه اين گفته پيرمردان درست باشد، بايد سيل شب هنگام آمده باشد. به هر صورت خبر دفن شدن روستا زير گل و لاي ، توسط عده اي از مردم روستاهاي ديگر كه به زيارت مي رفته اند در محل فعلي قوچان خراسان به مردم قوچان چهارمحال كه بر مي گشته اند داده مي شود. آنان بسيار ناراحت و نا اميد شده و تصميم مي گيرند كه ديگر به اين محل نيايند. چرا؟ شايد اينجا را بديمن دانسته اند؟ به هر صورت در همانجا اتراق كرده و چند نفر چابك سوار جهت آگاهي از درستي و يا نادرستي خبر به اين محل مي فرستند. چابك سواران وقتي به اينجا مي رسند با واقعيت روبرو شده و نا اميدانه پيش همشهري هاي خود بر مي گردند و در همان محل يعني محل فعلي قوچان خراسان ماندگار مي شوند و روستايي ايجاد مي كنند و نام آن را نيز قوچان مي گذارند. كم كم بر اثر توسعه ، امروز به شهر بزرگي تبديل شده است ؟! پير مردان روستاي قوچان مي گويند؛ مردم قوچان جديد، از محل خرمن گاه ها خاك جهت ساختمان و ديگر كارها به ده مي آوردند كه در هنگام كندن زمين، بقاياي اشيا مثل كاسه، كوزه شكسته و يا استخوان انسان و حيوان و يا نشانه ديوار خانه و غيره بدست مي آيد. و اكنون هم هر كسي در آنجا زمين را گود برداري كند، بدون شك به چيزي برخورد خواهند كرد. بنابر اين قوچان قديمي در آنجا بوده و عده اي از مردمانش زير گل و لاي سيل دفن شده و بقيه هم از اينجا رفته و در محل قوچان خراسان ماندگار شده و آنجا را بنياد نموده اند؟! پرسشي كه در اينجا مطرح مي گردد اين است كه بنيان گذاران شهر قوچان خراسان از اين قوچان رفته باشند چقدر مي تواند درست باشد؟! من در طول مطالعاتم نتوانستم سندي دال بر درستي اين ادعا بيابم. دهخدا مي نويسد: « … ساكنين شهرستان قوچان از طوايف مختلف زعفرانلو، پيچرانلو و ميلانلو هستند…» و هيچ اشاره اي به چنين حوادثي نمي كند. پيرمردان روستاي قوچان سندي ديگر بر قديمي بودن قوچان ارائه مي دهند و مي گويند؛ صدها سال پيش گويا بستر رودخانه بالاتر بوده چون در ميان سنگ هاي كوه روبروي مزرعه چم بالاي ماركده جاي جوي آب قديمي وجود دارد كه چند متر بالاتر از جوي فعلي قوچان است. بنظر مي رسد مردمان قوچان قديم از آن جوي، آب جهت كشاورزي مي آورده اند و بعدها با گذشت زمان، بستر رودخانه به پايين رفته است. آنگاه مردمان قوچان جديد ناگزير جوي را از پايين تر ايجاد كرده اند.
پرسش اين است كه، روستاي قديمي قوچان در چه قرن هايي داير بوده؟ كسي نمي داند. اگر اين گفته كه ساكنان آن ترك هاي آذربايجان بوده اند درست باشد با توجه به اينكه قدمت قوچان جديد نمي تواند بيش از ماركده كنوني باشد، شايد بتوان گفت؛ ابتداي پيدايش حكومت صفويان و در زمان شاه اسماعيل صفوي تركها يه اينجا كوچانده و ساكن شده اند و يا احيانا قبل از اين تاريخ، هنگامي كه سلججوقيان، در اصفهان حكومت مي نموده اند، تركها به اينجا آمده و ساكن شده باشند. و در زمان صفويان بخاطر جنگ هايي كه صفويان و عثمانيان مي كرده اند و راه رفتن به خانه خدا براي ايرانيان بسته بوده مردم قوچان به صورت كارواني به زيارت امام رضا رفتته اند و آنگاه آن اتفاق روي داده است. به هر صورت اين كه قوچان قديم در چه قرن هايي بوده ؟ مردمان آن از چه نژاد و داراي چه زبان بوده؟ و چرا به اينجا آمده ؟ و چرا از اينجا رفته اند؟ و اينكه آيا نام قبلي هم قوچان بوده ؟ بطور دقيق و مستند شناخته شده نيست و اين سرگذشت هايي كه گفتيم همانند افسانه است. ولي آيا مي توان هرچه كه به افسانه شباهت دارد آن را رد كرد؟ بي گمان نه. در تاريخچه ماركده گفتيم كه هيچ افسانه و داستان بازمانده از روزگاران گذشته و سينه به سينه به روزگار ما رسيده اي نمي تواند جعلي و بي معني و بيهوده باشد. بدون شك دربر دارنده عنصري از حقيقت است كه بايستي حقيقت آن را كشف كرد. با اين اميد كه جوانان پژوهشگر روستاي با صفاي قوچان اين موضوع را به روش علمي پيگيري خواهند نمود و از نتيجه مرا نيز آگاه خواهند كرد.
پرسشي كه در اين مرحله بر ذهن تداعي مي گردد اين است كه، چرا نام قوچان؟ بزرگان روستا، علت ناميدن اين محل را به « قوچان » چنين بيان مي كنند. صدها سال پيش در محل فعلي قوچان مار بزرگي مي زيسته است. در مقابل در محل روستای ماركده فعلي نيز مار بزرگي مي زيسته. كسي نمي داند چرا و به چه دليل، بين دو مار بزرگ كه اژدهاي شان بايد ناميد، اختلاف بوجود آمده و سر انجام هر دو مار بزرگ تصميم مي گيرند با هم بجنگند!؟ مار بزرگ ماركده به سمت قوچان حركت مي كند و با مار بزرگ قوچان مي جنگد و شكست مي خورد و بر مي گردد و از اين شكست بسيار خشمگين و ناراحت مي شود و كينه مارقوچان را بر دل گرفته و پس از آن چندين بار مجددا براي تلافي شكست به جنگ مار قوچان مي رود. اين در حالي بوده كه مار قوچان چندان مايل به جنگيدن نبوده است. ولي مارِ ماركده، كينه شديدي از مار قوچان بر دل داشته است. به همين جهت مارِ ماركده را مارِكينه اي گفته اند و محل آن را هم « ماركينه » ناميده اند و اين واژه با گذشت زمان ماركده شده است. ميدان جنگ مارها در محل قوچان بوده و حالت جنگيدن آنها به شكل جنگيدن حيوانات شاخدار از جمله قوچ، يعني گوسفند نر بوده است. بدين معني كه مارها به عقب مي رفته و با سرعت و شتاب به طرف يكديگر مي آمده و سرهاي خود را به يكديگر مي كوبيدند. كه اينگونه جنگيدن را در ماركده و قوچان قوچ، و يا قوچ كردن مي گويند. بدين جهت اين محل را قوچان گفته اند. يعني محلي كه عمل جنگ به شكل قوچ كردن در آن اتفاق افتاده است. اگر بتوان اين نظر را پذيرفت بايد گفت پسوند الف و نون آن هم پسوند مكان بايد باشد. و مي دانيم بيشتر روستاهايي كه پسوند الف و نون دارند روستاهاي قديمي اند. اگر گفته هاي سينه به سينه بزرگان روستاي قوچان را بپذيريم كه ناگزيريم بپذيريم مي توان گفت نام قوچان برگرفته شده از واژه قوچ بر وزن پك است. اين واژه از زبان تركي به فارسي راه يافته است. در زبان تركي قوچ، علاوه بر اطلاق به گوسفند نر معني والاتر ديگري نيز دارد. قوچ، در تركي به معني دلاور، و جوانمرد بوده است كه امروزه ديگر در زبان تركان اين منطقه كار برد ندارد ولي واژه هم خانواده از اين كلمه هنوز بر سر زبان هاست. با اين كه معني اصيل خود را ديگر ندارد ولي مي توان آن را به عنوان شاهد و مدرك ارائه داد. واژه قوچاق يا قچاق بر گرفته شده از قوچ، در اصل به معني دلاور، پهلوان، پرزور، چابك، بي باك و جوانمرد بوده است. خود اين كلمه هنوز در زبان روز مره مردم منطقه از جمله ماركده و قوچان بكار مي رود ولي نه براي معني فوق، بلكه امروزه معني آن تندرو، چابك و پرزور است كه بيشتر در باره صفت و توانايي حيوان استعمال مي گردد. مثلا گفته مي شود اسب، يابو، قاطر و يا خرِ فلاني قچاق است يعني تند رو ، چابك و قوي است. براي مزيد اطلاع خوانندگان به عرض می رسد که؛ اين واژه تركيبات فراواني در زبان داشته كه چند نمونه از آن از كتاب فرهنگ آذربايجاني فارسي، نوشته بهزاد بهزادي برايتان نقل مي كنم.
قوچ اوغلان يعني پسر دلاور، پسر نترس، پسر چالاك، پسرجوانمرد.
قوچلوق يعني دلاوري، جوانمردي، چالاكي.
قوچاق لاشماق يعني دلير شدن، چابك شدن، بي باك شدن.
قوچاقليق يعني دلاوري، چابكي، بي باكي، جوانمردي.
يكي از داستان هاي تاريخي مشهور ترك زبانان منطقه حماسه كور اوغلو ي معروف است كه تا قبل از پيدايش راديو، مردان و زنان در فصل هاي بيكاري در خانه يگديگر جمع شده و يكي از كساني كه خوب مي توانست داستان را شرح دهد و شعرهاي آن را بخواند، البته بدون نوشته، براي ديگران نقل مي كرد و شعرها را با آهنگي حماسي و يا حزن انگيز مي خواند. اين داستان حماسي و داستان هاي ديگر، از جمله عاشيق غريب، داستان هاي محبوب و متداولي بودند كه حافظان بسياري در منطقه داشتند و همه مردم با تكرار شنيدن آنها مضامين و رويداد ها و اتفاقات داستان را مي دانستند كه جزئي از فرهنگ غالب تا 40 سال قبل منطقه محسوب مي گرديد و هر آدمي به تناسب ذوق و علاقه اش، چند بيت از شعرهاي حماسي كوراوغلو و بويژه عاشيق غريب را از حفظ داشت و در خلوت خود زمزمه مي كرد. حال به منظور تاييد و تاكيد بر معني قوچ ، اشعار زير را از داستان كوراوغلو، نوشته رحيم رئيس نيا نقل مي نمايم.
1- بيله زمان ، ها را ، قوچ ايگيت ها را - مرد لري چكير لر ، نا مرد لر، دارا. چنين زمانه اي كجا و جوانمردِ دلاور كجا، نامردان، مردان را به دار مي كشند. در اينجا قوچ به معني دلاور و ايگيت، اييد، به معني جوانمرد است.
2- قوچ يارانديم ازل باشدان - وور سام جيدام گئچر داشدان. از ازل دلير آفريده شده ام و نيزه ام را به سنگ بزنم از آن عبور خواهد كرد.
3- با شينا دؤندوگوم آي قوچ كوراوغلو - اگر ايگيد سن گل آپار مني. دور سرت بگردم اي كور اوغلوي دلاور. اگر تو جوانمرد هستي بيا و مرا ببر.
4- سنه دييم اي قوچ كوراوغلو - دشمان لار گلجك اولدو. به تو بگويم اي كور اوغلوي دلاور، دشمنان آمدني شدند يا هستند.
5- ايگيد اولان ائتمز خطا - قوچ گرگ يوسقودا ياتا. پسر جوانمرد خطا نمي كند، دلاور بايستي در كمين ( سنگر ) نشيند.
6 قوچ كوراوغلو باده ايچه - باشلاري پنچرتك بيچه. كوراغلوي دلاور باده بنوشد و سرها را همچون پنيردرو كند.
واژه قوچ و قوچ كردن در اين محل و منطقه به عمل زدن و برخورد سر دو حيوان و مجازا بر خورد دو چيز به يكديگر اطلاق مي گرديد. در قديم بازيي بود بين بچه هاي محل كه به آن بازي قوچ قوچي مي گفتند. بچه ها سرهاي خود را بهم مي زدند تا ببينند استقامت سر كدام يك بيشتر است و هنگامي كه سرها به هم مي خورد با زبان هم مي گفتند قوچ.
از سخنان فوق مي توان اين نتيجه را گرفت كه؛
1- به دنبال جنگ مارها كه به شكل قوچ كردن مي جنگيده اند، و چون اين محل ، محل قوچ كردن بوده آن را « قوچان » گفته اند. قوچ به اضافه الف و نون پسوند مكان.
2- مارهاي قوچان چون هميشه در جنگ مارها پيروز مي شده اند بنابر اين دلير و جنگجو و به زبان تركي قوچ بوده اند به همين دليل اينجا را قوچان گفته اند. يعني محل قوچ ها، دليرستان، دلاورستان، يا سرزمين مارهاي دلير.
3- مي توان اينگونه پنداشت كه اين نام برگرفته از جنگ مارها نباشد بلكه مردمان بنيان گذار و اوليه كه به اينجا آمده اند دلير، جوانمرد و دلاور بوده اند بدينجهت آنها را قوچ مي گفته اند. همان گونه كه در شعرهاي حماسي كور اوغلو مشاهده نموديم، مثلا قوچ كوراوغلو. و اينجا را قوچان گفته اند يعني قوچ تركي و الف و نون جمع فارسي و يا الف و نون پسوند مكان، دليران، دلاوران، جوانمردان و يا دليرستان، دلاورستان. يعني جايگاه و سرزمين دليران. و اگر بتوان قوچ را ريشه فعل در زبان تركي بگيريم الحاق الف و نون به آن تشكيل صفت مي دهد. يعني قوچ كننده، جنگجو.
4- و سرانجام مي توان اينگونه پنداشت كه اينجا سرزمين دلاوران، حال چه مار و يا انسان بوده و تركان نام آن را « قوچاق يورتو » گذاشته بوده اند. يعني جايگاه دلاوران. و كم كم قوچاق به قوچان تبديل شده و يورت آن به علت درازي نام افتاده باشد.
چند نفر از مردم قوچان به من مي گفتند كه چند سال پيش نمي دانيم از كدام اداره آمده بودند و مي پرسيدند كه چرا نام اينجا قوچان است؟ و ما همين داستان مارها را به آنها گفتيم و آنها گفتند كه ؛ « نه اين گونه نيست. اينجا علف و گل و گياه فراوان مي روييده و گوسفند نر يا همان قوچ با خوردن آن علف ها از ديگر گوسفندان بهتر و سريعتر پروار مي شده است بدينجهت اينجا را قوچان گفته اند » كه بنظر مي آيد همين گونه باشد.
بايد ياد آوري نمود كه همانند اين موضوع در ماركده هم روي داده است. چند سال پيش در ماركده گفته مي شد كه يك نفر از اداره آمده و از مردم پرسيده؛ چرا نام اينجا را ماركده گذاشته اند؟ و ماركده اي ها داستان مارها را گفته اند و آن فرد اداري گفته؛ اين نمي تواند درست باشد اينجا « ماه كوه » بوده. چون اطرافش كوه است و ماه در كنار كوه ديده مي شود و كم كم به ماركده تبديل شده است. و باز بايد ياد آوري نمود كه در همان سالها در ماركده شايع شده بود كه نام ماركده را مي خواهند تغيير دهند و من از هركه مي پرسيدم چرا؟ و به چه جهت؟ و چه كسي گفته كه بايد نام روستا را تغيير داد كسي جواب درستي نمي داد تا اينكه مسعود شاهسون گفت؛ « در استان داري گفته شده نام ماركده بايستي عوض شود چون كلمه ماركده طاغوتي است!! » كه براي روشن شدن اذهان عمومي جزوه اي تحت عنوان چرا نام ماركده ؟ نوشته و زيان هاي تغيير نام را شرح داده و طاغوتي نبودن كلمه ماركده را توضيح داده و در ماركده پخش نمودم. در اينجا بايد گفت آقايان محترم اداري شما به چه استنادي به كدام دليلي ، سندي و مدركي اين گونه اظهار نظر قطعي مي كنيد؟ ما كه عمرمان را در اينجا صرف كرده ايم و از كودكي بارها و بارها، پاي صحبت پير مردان اين ديار نشسته ايم و حالا چندين سال است كه پرس و جو مي نماييم و گفته هاي شفاهي را جمع آوري مي نماييم توانايي اين گونه اظهار نظر قطعي نداريم و همه نظر ها را در كنار هم مي آوريم شما چگونه با يك بار آمدن به محل چنين حكم قطعي مي دهيد؟
تمام آگاهي ها در باره قوچان شفاهي و از سينه به سينه نقل شده است. مي توان چنين گفت كه به علت نبودن سواد و فرهنگ نوشتاري ، رويدادهاي زندگاني ثبت نشده و آنچه از تاريخ روستا آورده مي شود تماما شفاهي بوده كه از سينه به سينه و از پدر به پسر نقل گرديده و اينك ما آن را جمع آوري مي نماييم. فردوسي بزرگ كه به راستي حكيمش گفته اند در اين باره مي گويد؛ « ندارد كس از روزگاران به ياد…. مگر كز پدر ياد دارد پسر بگويد ترا يك به يك از پدر » مي توان گفته هاي شفاهي پيرمردان و بزرگان روستا را همان تاريخ روستا دانست و لازم است جمع آوري گردد تا در بوته فراموشي سپرده نشود.
بنابر گفته ی پير مردان، سال هاي زيادي پس از زير گل و لاي ماندن قوچان قديم و مهاجرت مردمان آن، نياكان مردمان قوچان امروزي به اينجا مهاجرت و ساكن شده اند. بنابر اين گفته ها، مردمان قوچان جديد مردمان قوچان قديم را نديده اند و هيچ ارتباطي با هم نداشته اند. پرسشي كه مطرح مي گردد اين است که؛ پس چگونه توانسته اند بفهمند كه آنان از تركان آذربايجان بوده اند؟ و براي زيارت به توس رفته اند؟ و در هنگام برگشت در قوچان خراسان مانده اند؟
بهر صورت بنيان گذار قوچان نوين، فردي بوده بنام « شاهبندر » از مردم روستاي يانچشمه كه گويا آن روز سورانش مي ناميده اند. علت مهاجرت شاهبندر را به قوچان دوگونه بيان مي نمايند.
1- كرمعلي پدر شاهبندر از افراد ثروتمند يانچشمه بوده و چهار پسر داشته است. در پايان عمر، ثروت خود را كه مقدار زيادي سكه بوده، بين چهار پسر خود تقسيم مي نمايد و يا بعد از فوت پدر، خود پسران تقسيم مي كنند. در اين هنگام، افغانان به ايران و سرانجام به اصفهان و چندي بعد به يانچشمه حمله مي كنند. مردم يانچشمه همانند بقيه مردم ايران، هركه ثروت خود را برداشته و به جايي دور دست مي رفته است. پسران كرمعلي نيز هر كدام به جايي مي روند. يكي از پسران، جمال نام داشته به محل فعلي روستاي جمالو مي رود و آنجا ماندگار و اين روستا را بنيان مي گذارد. يكي ديگر از برادران كه حيدر نام داشته به محل روستاي حيدري امروزي مي رود و اين روستا را بنيان مي نمايد. و يكي ديگر از برادران كه نامش در يادها نمانده به سيران كرون رفته و روستاي سيران را ايجاد مي كند و سر انجام شاهبندر يكي ديگر از برادران به طرف قوچان مي آيد. چرا برادران هريك به طرفي رفته اند؟ اگر باهم درجايي مي بودند بهتر نمي توانستند بر مشكلات خود پيروز شوند؟
شاهبندر سكه هاي سهم خود را زودتر مي آورد و در محلي بنام « سوورد لي چات » در بالاي دره قوچان، در زير خاك پنهان مي كند و به دنبال آن، زن و فرزند و دارايي و گوسفندان خود را به محل فعلي روستاي قوچان مي آورد و در بالاي تكه سووردي كه زير آن چشمه آبي بيرون مي آمده خانه ساخته و در اينجا ماندگار شده و روستاي قوچان فعلي را بنا نهاده است. بيشتر جمعيت روستاي قوچان از نوادگان همان شاهبندر معروف هستند. شاهبندر نيز همانند پدر، چهار پسر داشته است. سكه هاي پنهان شده توسط شاهبندر، به علت نا امني، تا پايان عمر مي ماند و هنگامي كه شاهبندر در پايان عمر مي خواسته وصيت كند، پسر كوچكش همراه گله در تركش ( مزرعه صادق آباد ) بوده، در خواست مي كند تا او هم حاضر باشد. قبل از آمدن پسر كوچك، گويا مرگ نزديك مي گردد. پسران ديگر اصرار مي ورزند كه جاي سكه ها را بگويد، و او مي گويد: در « سووردلي چات » مخفي كرده ام و يك بخو اسب هم روي آن نشانه گذاشته ام. فرزندان مي پرسند كدام سووردلي چات؟ كه ديگر مرگ مهلت نمي دهد. در صحراي قوچان دو محل به نام سووردلي چات ناميده مي شود يكي سرِ دره قوچان و ديگر سرِ دره گپز. فرزندان و نوادگان هر دو محل را شخم زده ولي سكه ها را نمي توانند بيابند.
2- شكل ديگر مهاجرت شاهبندر را به قوچان چنين بيان مي كنند. شاهبندر با برادران و پدر و خانواده خود در سوران زندگاني مي كرده، شاهبندر عاشق دختري از همان يانچشمه بوده، دختر نيز متقابلا علاقه مند به شاهبندر بوده است. ولي پدر دختر با اين وصلت مخالفت مي كند. سرانجام دختر را بنابر خواست پدر، نامزد يكي ديگر از جوانان سوران مي نمايند. شاهبندر هميشه به فكر چاره اي بوده تا راهي بيابد و به خواست خود كه همان ازدواج با دختر مورد علاقه اش است برسد. در اين وقت شاهبندر در دامنه كوه شيدا مشغول درو علف بوده است، شب هنگام به روستا مي آيد و با اسب تند رو و چابك خود، دختر را ربوده و شبانه او را به محلي ديگر برده و مخفي مي نمايد. كه بعضي آن محل را در كوه شيدا مي دانند و بعضي ها هم مي گويند به تيران برده و در خانه اي گذاشته و روز به يانچشمه برگشته است. همه فكر مي كنند كه ناپديد شدن دختركار شاهبندر است ولي وقتي او را در روستا مي بينند چيزي نمي توانند بگويند. شاهبندر شب بعد به تيران مي آيد و با نامزد خود به اصفهان عزيمت مي نمايند و هنگام صبح گاهان در مسجدي پس از نماز، توسط امام جماعت مسجد آن دو به عقد يكديگر در مي آيند و آنها با خيال راحت سوار بر اسبان خود شده به سوران مي آيند. آنگاه خانواده دختر در برابر يك كار انجام شده قرار مي گيرد و ناگزير مي پذيرند. شاهبندر زندگي خود را در سوران به صلاح ندانسته بدين جهت گاو و گوسفند خود را برداشته و به محل فعلي قوچان مي آيد و در اين محل بالاي چشمه، روي سوورد خانه ساخته و روستاي قوچان را بنيان مي نهد. زمين ها را از مردم هوره خريده و در كنار دامداري به كشاورزي هم مي پردازد. در طول زندگي داراي چهار پسر مي شود و ثروت كلاني از جمله مقدار زيادي پول نقد كه آن روز سكه بوده فراهم مي كند. اين سكه ها را به علت نا امني در دو محل پنهان مي كند. يكجا در همان سووردلي چات و ديگر نزديك روستا. در پايان عمر هنگامي كه مرگ را نزديك مي بيند تصميم مي گيرد وصيت كند و جاي پول ها ي پنهان شده را به فرزندانش بگويد. در اين وقت پسر كوچكش در مزرعه تركش گوسفند مي چرانيده و گويا شاهبندر به اين پسر اعتماد بيشتري داشته كه اصرار مي ورزد بايستي او هم حاضر باشد. در همين وقت كه منتظر رسيدن پسر كوچك بوده، گويا حالش بدتر مي شود، پسران ديگر اصرار مي كنند تا محل سكه ها را بگويد و او جاي يكي را گفته و در هنگام گفتن ديگري اجل فرا رسيده است. فرزندان و نوادگان شاهبندر جاي پول هاي پنهان شده را شخم زده ولي چيزي نمي يابند. مي گويند پول هاي پنهان شده در نزديك روستا، سال ها بعد توسط يك نفر ماركده اي پيدا شده است. مي گويند يك نفر ماركده اي با چند راس خر و نوكرش جهت بردن خاك رس به قوچان مي آيد و خود خاك مي كند و نوكرش هم با حيوان به ماركده مي برده. در حين كندن خاك به پول هاي دفن شده دست مي يابد . وقتي كه نوكرش مي رسد ، او را دنبال كار ديگري مي فرستد و خود پول ها را ته گاله اي ريخته و به خانه مي آورد و پنهان مي نمايد گويا دو سه سكه در ميان خاكها مانده بوده و نوكر بدان ها دست مي يابد و راز آشكار مي شود ولي مرد ماركده اي نمي پذيرد. بعدا اين پول ها دست دختر مرد ماركده اي مي افتد و او مسجد ماركده را بنا مي گذارد.
در مورد صاحبان پول هاي افسانه اي دفن شده و سپس يافت شده هم اختلاف نظر وجود دارد. و به شكل ديگر هم بيان مي گردد. مي گويند؛ رضا نام از مردم سوران، به قوچان آمده و سال هاي زيادي در اينجا بوده و مزرعه شرشر را او آباد نموده و در قوچان خانه اي ساخته و كنده بزرگي كنده و زندگاني خوبي داشته و فرد ثروتمندي شده و پول هاي خود را در توي كنده زير خاك پنهان كرده بوده. اين شخص به دايي رضا معروف بوده و آثار كنده ها هنوز هست و به كنده هاي دايي رضا مشهور است. دايي رضا در آخر عمر سخت بيمار مي گردد، بستگان او از يانچشمه آمده و خود و خانواده اش را به آنجا مي برند. دايي رضا در آنجا مي ميرد و پول هاي دفن شده در زير خاك مي ماند تا اينكه يك نفر ماركده اي…
شادروان اسفنديار شاهبندري مي گويد: « جاي خانه من خانه دايي رضا بوده، و كنده بزرگي داشته، چند سال پيش، من مقداري زمين راكندم، كه خمره بزرگي پيدا شد كه من آن را بيرون آوردم و توي آن خاك ساختماني پر بود. خاك ها را خالي كردم و چند سال توي آن گندم پر مي كردم حدود 30 من گندم مي گرفت.
دو روايت آمدن شاهبندر به قوچان را چگونه مي توان ارزيابي كرد؟ به نظر مي رسد اينكه در زمان حمله افغانان او از روستاي خود فرار كرده درست تر باشد. و مي توان گفت ، افغان به يانچشمه حمله نموده، مردم براي حفظ جان و ناموس و ثروت خود از خانه و روستا فرار كرده و به جاهاي دور از دسترس مي رفته اند و اينكه گفته مي شود شاهبندر عاشق دختري بوده و آن را ربوده و پس از عقد به روستا برگشته اند ممكن است درصدي از حقيقت درش باشد چون چنين اتفاقات در گذشته مي افتاده است و اين رويداد قبل از حمله افغان بوده باشد. و شاه بندر پس از ازدواج با دختر دلخواهش و صاحب خانه و زندگي شدن حمله افغان رويداده باشد و او ناگزير با خانواده به قوچان آمده باشد. خوانده ايم كه شاه سلطان حسين صفوي در سال 1135 ه ق اصفهان را تسليم افغان ها نمود. اگر در همان سال نيز افغان ها به يانچشمه رسيده باشند و در همان سال هم شاهبندر به قوچان آمده باشد، قوچان جديد كمتر از 300 سال قدمت دارد.
رضا خان جوزاني و قوچان:
رضا خان جوزاني، ياغي مشهور منطقه كه در سال 1297 ه ش توسط نيروهاي بختياري دستگير و توسط نصير خان ملقب به سردارجنگ در ميدان نقش جهان اصفهان به دار آويخته شد، چند سال روستاهاي اين منطقه را مورد تاخت و تاز قرار داده و اموال مردم را به غارت مي برد و منطقه را نا امن كرده بود. مي گويند رضا جوزاني پيش از اينكه به ياغيگري بپردازد ، خاركني مي كرده و با فروش خار زندگي مي نموده است.( ابوالقاسم پاينده، مرده كشان جوزان) رضا جوزاني به احتمال زياد در سال 1295 ه ش به ماركده يورش برده و اموال مردم را غارت كرد. در اين وقت كه به احتمال قوي نيمه اول خرداد ماه بوده رودخانه زاينده رود در حالت طغيان بوده كه خود عامل بزرگي بوده كه نتواند به روستاي قوچان حمله كند. مردم قوچان دليل مصون ماندن قوچان از غارت رضا جوزاني را چنين مي گويند: قوچاني ها مشاهده مي كردند كه پيرامونيان رضا خان جوزاني اسبان و گاو و گوسفند را توي زمين ها و ميان كشت زار مردم رها كرده بودند به علاوه چند نفر از افراد رضا خان ماله به گاو بسته و گياهان خشخاش را با ماله مي خوابانيدند. گويا در آن سال زمين ها را كشت خشخاش نموده بوده اند. يكي از مردمان قوچان بنام جعفر از اين كار ياغيان ناراحت شده و روي كوه رو بروي ماركده رفته و چند كلاه روي سنگ ها مي گذارد و خود از جاي ديگري اسبان ياغيان را ، كه توي محصولات كشاورزي رها شده بودند را با تير هدف مي گيرد چند اسب روي زمين مي افتد خبر به رضا خان مي رسد رضا خان كه خود در خانه كدخدا علي اتراق كرده بوده با دوربين روي كوه مقابل را نگاه مي كند چند كلاه مي بيند آن ها را هدف قرار مي داده ولي مي بيند كه تير اندازي قطع نمي شود پيرامونيان رضاخان و جعفرقلي در صدد بر مي آيند كه به تلافي به قوچان حمله كنند مردم قوچان هنگامي كه رضاخان به ماركده مي آيد ، تصميم مي گيرند از قوچان محافظت نمايند بدينجهت زنان را به يانچشمه مي فرستند و در چند جاي روستا سنگر بندي مي نمايند و براي ارتباط با يكديگر از توي كنده ها زمين را كنده و به يكديگر مرتبط مي نمايند و آماده دفاع مي شوند. در اين وقت در قوچان چند نفر تير انداز ماهري از جمله يك نفر جعفر نام وجود داشته است.
تعدادي از ياغيان پيرامون جعفرقلي از روبروي دره چم بالا كه گويا رودخانه وسعت بيشتري داشته به قوچان مي آيند مدافعان قوچان به آنها دستور توقف مي دهند و تهديد مي نمايند كه اگر بر نگردند روي آنها آتش خواهند گشود. ولي آنها مغرورانه به جلو مي آيند. يك نفر از سر دستگان آنها با يكي از قوچاني ها گويا امام قلي نام در گير مي گردد و مي خواهد كه نشاني پول هاي كربلايي عباس و ديگر ثروتمندان قوچان را بگيرد. جعفرنام تيرانداز از توي سنگر آن فرد ياغي را كه با امام قلي قوچاني درگير بوده هدف قرار داده و مي زند بدون اينكه به امام قلي كه با او درگير بوده آسيبي برسد. فرد ياغي روي زمين مي غلطد در اين وقت مدافعان قوچان ياغيان را زير گلوله مي گيرند و ياغيان ناگزير بر مي گردند. مي گويند ياغيان ترفند ديگري مي زنند و كربلايي محمد برادر كدخدا علي ماركده اي را كه از قوچان زن گرفته بوده به زور جلو انداخته و به قوچاني ها ندا مي دهند كه فقط مي خواهيم مقداري سيورسات جمع آوري كنيم قصد ورود به قوچان را داشته اند كه مردم قوچان از آن طرف آب به كربلايي محمد مي گويند كه خودت مي خواهي بيايي بيا ولي اگر همراهان با تو بيايند آنها را مي زنيم و ياغيان نمي توانند به قوچان بروند و قوچان از غارت مصون مي ماند.
خود مردم قوچان مصون ماندن روستا را از غارت، دلاوري هاي مردم مي دانند ولي بايد گفت اين يك قسمتي از قضيه بوده و نه همه ي آن. عامل هاي ديگري هم در اين مصون ماندن دخيل بوده اند از جمله: 1- بالا آمدن آب رودخانه زاينده رود را بايد مهمترين عامل دانست چون گذشتن از رودخانه در حال طغيان بسيار مشكل و حمل تفنگ و فشنگ از ميان آبها آسان نبوده است. 2- وجود تير اندازان ماهر از جمله جعفرنام . 3- آمادگي همه مردان قوچان. هنگامي كه رضاخان به ماركده وارد شد قوچانيان فرصت كافي داشتند تا تمام امكانات خود را بكار گيرند و بسيج شوند. 4- كوچك بودن روستا. مي توان اينگونه پنداشت كه بخاطر كوچك بودن روستا ياغيان نخواسته اند براي آن هزينه هاي سنگين بپردازند و از آن چشم پوشيده اند.
بختياريان و قوچان:
در آخر هاي پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار، بختياريان حكومت چهارمحال را علاوه بر ايلخاني گري ايل بختياري ، بدست آوردند و پس از كشته شدن ناصرالدين شاه ( 1313 ه ق ) و يا به گفته مردم چاپلوس، متملق ، شاه زده ، قدرت زده و بي انديشه آن روز تهران و بالطبع همه مردم ايران « شاه شهيد » و به دنبال آن ناتواني مظفرالدين شاه و پيش آمد انقلاب مشروطه و وقوع هرج و مرج ، بختياريان در منطقه قدرتمند تر شدند و پس از اينكه لياخوف روسي بدستور محمدعلي شاه خائن مجلس شوراي ملي را به توپ بست همه مردم در شهرها انقلاب مشروطه را تمام شده تلقي كرده و به خانه هاي خود خزيدند. اما مردم شجاع تبريز به رهبري آزاد مردي گمنام بنام ستار قره داغي بر عليه استبداد سياه قيام كرد و سر انجام پس از 11 ماه مبارزه محاصره اقتصادي و تحمل گرسنگي، محمدعلي شاه را به تسليم وا داشتند. در اين وقت نيرو هاي ديگر شهرها از جمله بختياريان از اصفهان به تهران رفته و پس از جنگ هاي زياد محمدعلي شاه را بركنار كردند. مي دانيم بخياريان مردماني بدوي، بيابانگرد، بدور از فرهنگ و تمدن زندگاني مي كردند كه اختيار همه آنها در دست خان هايشان بوده . در اين هنگام خان هاي بختياري به سفارش عليقلي خان سردار اسعد، تنها خان مقداري روشنفكر بختياري، اصفهان را تصرف و به طرف تهران حركت كردند و با همكاري نيروهاي انقلابي گيلان پس از انجام جنگ هاي بسيار تهران را فتح و محمدعلي شاه را بركنار و احمد شاه را به پادشاهي رساندند. در اين زمان تقريبا تمام قدرت ايران در دست خان هاي بختياري از جمله سردار اسعد مرد شماره يك ايران بود. بختياريان با سوء استفاده از قدرتي كه به دست آوردند در منطقه چهارمحال و اصفهان خود را قدرت مطلق و صاحب همه چيز مردم يعني همان شاه در منطقه مي پنداشتند و هدفي جز ثروت اندوزي نداشتند. بايد گفت انقلاب مشروطه بزرگترين رويدادي بود كه تا آن زمان در تاريخ اجتماعي ايران رويداد و دگرگوني بزرگي در ديدگاه سياسي و اجتماعي و فرهنگي مردم بوجود آورد. هدف مردان انقلابي ايجاد يك جامعه اي بر اساس تفكر، تعقل و خردمندي و آزادي عقيده و بيان و قلم و عدالت اجتماعي و تساوي مردم در برابر قانون و اداره مملكت بر اساس قانون بود. حال اين حكومت پس از مشروطه در ايران و بويژه در منطقه اصفهان و چهارمحال بدست بختياريان افتاده بود كه نه مشروطيت را مي شناختند و نه به اصول آن ايمان داشتند و نه مي خواستند كه مردم با آن آشنا شوند . آنان بدين جهت خود را وارد مشروطيت كردند تا قدرت بدست آورند و از دست رنج مردم، ثروت بيندوزند.
بدين منظور هر يك از خان هاي بختياري تعدادي از روستاهاي چهارمحال را تصاحب كردند و روستاي ماركده و قوچان را در ظاهر سردار محتشم خريداري كرده است. در اين زمان كدخداي روستاي قوچان كربلايي عباس مشهور بوده است. مي گويند شادروان كربلايي عباس مردي قدرتمند، مدير و كاردان و كارآمد بوده و نفوذ فوق العاده اي بر مردم قوچان در روستاهاي اطراف داشته است. كربلايي عباس كدخداي قوچان توانسته همانند كدخدا علي كدخداي ماركده با تقديم زمين هاي خود حدود نصف زمين هاي روستا را براي مردم حفظ نمايد. اين درحالي بوده كه زمين هاي ديگر روستاها يكجا فروش شده است. بختياريان براي فراهم آوردن رضايت مردم به منظور فروش املاكشان شيوه هايي همچون كتك زدن، چوب و فلك كردن، و اشكلك گذاشتن در لاي انگشتان دستان زمين داران استفاده مي كردند ولي در خاطر مردم قوچان نمانده كه از كدام شيوه ها بيشتر استفاده شده است كه خود جاي شگفتي دارد. اين رويداد احتمالا در بين سالهاي 1292 تا 1295 ه ش اتفاق افتاده است. و در سالهاي 1312 تا 1316 ه ش بدستور رضا شاه پهلوي ، بختياري ها ملك هاي خود را فروختند. كربلايي عباس يك دانگ از املاك قوچان را در اين هنگام خريد و بين مردم كه مي توانستند بهاي آن را پرداخت نمايند توزيع نمود. باید گفت: در اين هنگام وضعيت اقتصادي مردم قوچان به دليل مصون ماندن از غارت رضا خان جوزاني بهتر از وضعيت اقتصادي مردم ماركده بود و توانسته اند مقداري از زمين هاي خود را باز پس بگيرند ولي مردمان ماركده ساليان دراز نتوانستند جبران زيان هاي غارت رضا جوزاني را بكنند بدينجهت در اين سالها بسيار تهي دست بودند.
به يغما رفتن گوسفندان قوچان:
در سالهاي جنگ جهاني دوم( 44-1940 ميلادي 24-1319 ه ش) هنگامي كه رضا شاه پهلوي از پادشاهي استعفا داد و پسر او بنام محمدرضا شاه پهلوي به سلطنت رسيد در بسياري از جاهاي ايران از جمله منطقه بختياري ، بخياريان شورش كرده و قدرت را بدست گرفتند. گفتيم كه بخياريان در انقلاب مشروطيت وارد ميدان سياست شدند و با سوء استفاده از قدرتي كه بدست آورده بودند حاكمان منطقه شدند و تمام زمين هاي مردم را تصاحب كردند و ستم و بيدادگري هاي بيش از اندازه به مردم روا داشتند پس از اينكه رضا شاه پهلوي به قدرت دست يافت آهسته آهسته كشور امن مي گرديد، مردم از ستم بختياريان شكايت ها ي بي شماري كردند. سرانجام پس از شورش عليمردان خان در سال 1308 ه ش ( سال عليمردان خاني ) و به دنبال آن محاكمه و اعدام و زنداني شدن تعدادي از سران شورش در سال 1313 ه ش جهت متلاشي كردن قدرت بختياريان دولت وقت دستور مي دهد كه بختياريان بايستي ملك هاي خود را در چهارمحال بفروشند. اين دستور دولت وقت و نيز كشته و زنداني شدن سران بختياري براي بختياريان بسيار ناگوار بود و كينه رضا شاه پهلوي را به دل داشتند . حال هنگامي كه رضا شاه از قدرت بركنار و پسرش شاه شده بود و ارتش ايران نيز متلاشي شده بود بختياريان در منطقه سر به شورش و طغيان برداشته و منطقه دوباره نا امن گرديد. در اين زمان هر لري كه صبح زودتر از خواب بر مي خاست و مي توانست يك قبضه اسلحه و در صورت نبود اسلحه يك چماق و يك يابو تهيه كند براي خود خان و در قلمرو خود، خود را صاحب همه چيز مردم مي پنداشت. بختياريان در اين زمان به روستاهاي منطقه چهارمحال و فريدن يورش برده و بيشتر گاو و گوسفندان را از صحراها به غارت مي بردند. كمترين روستايي در اين منطقه يافت مي شده كه گله گاو و گله گوسفند و يا چيزهاي ديگري به سرقت ازشان نبرده باشند. مي گويند نا امني به حدي بوده كه مردم ناگزير دسته جمعي براي انجام كارهاي كشاورزي به مزرعه ها و صحرا مي رفتند و گوسفندان را چوپان، به همراه چند نفر به چرا مي برده و همراهان چوپان در فاصله هاي متفاوت ديده باني مي داده اند تا هرگاه كه بختياريان مشاهده شدند به روستا خبر آورند.
در يكي از روزهاي اين سالها ( احتمالا سال 1321 ه ش ) آخرهاي مرداد روزهاي آغازين شهريورماه ، در قوچان يك جشن با شكوه عروسي بود، ( عروسي آقا موسي ) اين جشن پر آوازه طي چند روز در روستاي قوچان ادامه داشته است چون خانواده داماد از خانواده هاي بزرگ، بگ، اشرافي، ثروتمند و بانفوذ روستا بوده است. مردم قوچان بنا به رسم آن روز ، همه از كوچك و بزرگ، زن و مرد در اين جشن شركت و همكاري داشته اند. صبح زود تمام گوسفندان و گاوان و حتا حيوانات باركش را تحويل چوپانان ده داده تا به صحرا برند و خود فارغ از مسئوليت و با آرامش و تمامِ وقت در جشن شركت نمايند. در يكي از روزهاي پاياني جشن عروسي توسط يكي دو نفر از مردم قوچان به چوپانان ده گفته مي شود كه امروز اوج عروسي است و همه مردم در جشن عروسي هستند و كسي نمي تواند شما را همراهي نمايد لذا گله ها را به صحرا نبريد و در كنار رودخانه نگهداريد. دو نفر ديگر از مردم قوچان كه جهت كار كتيرا زدن عازم صحرا بوده اند به چوپانان مي گويند ما امروز در صحرا هستيم بياييد صحرا. چوپانان هم چون هواي كنار رودخانه را بسيار گرم مي بينند كه گوسفندان نمي توانند خوب چرا كنند به پشتيباني دو نفر كتيرا زن ، گوسفندان و گله هاي گاو را به صحرا مي برند.
شادروان اسفنديار شاهبندري كه آن روز چوپان گوسفندان روستاي قوچان بوده اين رويداد را اينگونه تعريف مي كند: « وقتي گوسفندان به سر دره قوچان رسيدند، من ديدم چند نفر از لران چماق بدست در نزديكي ما پيدا شدند، شادروان حسن( مشهور به حسن كامراني) كه چوپان گله گاوها بود چند صد متر پايين تر بود، او را صدا زدم و گفتم گرفتار دزدان شده ايم و تو با سرعت برو قوچان و خبر را برسان. حسن بي درنگ سرازير شد ولي لران به چند دسته تقسيم و هر دسته در جايي پنهان شده بودند. در اين وقت از هر طرف دسته هاي لرهاي دزد به طرف ما مي آمدند و حسن نيز در حال دويدن توسط لران دزد دستگير شد. بعد متوجه شديم دو نفر كتيرا زن قوچاني هم قبلا دستگير شده اند به علاوه يك نفر راهگذر را نيز دستگير كرده بودند. چند دقيقه اي بيش نگذشت كه متوجه شديم در محاصره لران دزد هستيم. ما پنج نفر را دست بسته در جايي به يكديگر بستند. تعداد لران دزد حدود 50 تا 60 نفر بودند 5 اسب داشتند و 5 قبضه اسلحه و بقيه چماق بدست بودند. گاوان و گوسفندان را در مزرعه اي سرسبز رها كردند و نان و غذاهاي ما را گرفتند و خوردند و چند راس گوسفند سر بريده و كباب فراوان پختند. يكي از مردان كتيرا زن كه بزرگتر از ما بود به لران دزد ناسزا مي گفت. آنها يك كوله بارچه روي سر او كشيدند. در اين وقت مقداري از گوشت كباب شده را به ما هم دادند. حدود 2 تا 3 ساعت به غروب مانده ، پس از جدا كردن گاوان و گوسفندان پير ، گله را به طرف بختياري راندند و ما را همانند اسيران به دنبال گله مي بردند. چندين كيلو متر ما را به همين شكل به دنبال گله بردند وقتي كه هوا خوب تاريك شد ما را نگهداشتند و گله را به سرعت از ما دور كردند و يك سوار با تفنگ بالاي سر ما ايستاد. پس از دو ساعت از شب رفته ، اسبش را هي كرد و رفت و ما با كمك يكديگر دست هايمان را باز كرديم. راهگذر كه او را نمي شناختيم به راه خود رفت. از ما چهار نفر دو نفر كتيرا زن و حسن ، چوپان گله گاو ، مستقيم و به سرعت به قوچان آمدند و خبر دزديده شدن گله را به مردم رساندند. و من براي پيدا كردن گاوان و گوسفندان پير كه لران دزد جدا و رها كرده بودند، رفتم. ولي آنها را نيافتم و سر انجام در نزديكي هاي نيمه شب به قوچان رسيدم و با تعجب ديدم مردم سرگرم جشن عروسي اند! نوازندگان ساز مي زنند و مردم هم مشغول رقص و پايكوبي و صرف غذا اند! من هم روي پشت بام و در رختخواب خود خوابيدم و صبح زود روز بعد يكراست به صحرا رفته و بازمانده گوسفندان و گاوان را جمع آوري و به روستا آوردم. متاسفانه وقتي خبر دزديده شدن گله ها را به مردم قوچان داده بودند هيچ اقدامي نكردند. اگر در همان وقت با شتاب از پشت سر لران دزد مي رفتند و به هر روستا هم كه مي رفتند كمك مي گرفتند. حد اقل مي شد تعداد زيادي از گوسفندان و گاوان را بر گرداند. استدلال مردم جهت پيگيري نكردن اين بود كه مي گفتند : گله به هركجا كه بايستي رفت رفته ! يعني كار از كار گذشته! و آنها تعدادشان زياد است و به فاصله زيادي از ما دور شده اند و ما نمي توانيم به آنها برسيم.»
شادروان اسفنديار شاهبندري در ادامه مي گويد: « بعدها فهميديم كه لران بختياري دزد گله هاي قوچان ، روز قبل در مزرعه شهرگان بوده اند و از غلامعلي دشتبان اين مزرعه مي خواهند كه به ياسه چاه رفته و سيورسات براي آنها بياورد و او اين كار را انجام مي دهد. بعضي از مردم بر اين باور بودند كه غلامعلي ( حال به ميل خود و يا با تهديد و يا با تطميع و يا بخاطر مصون ماندن گله روستا از دستبرد آنها ) لران دزد را به صحراي قوچان راهنمايي مي كند. دليل اين كار را هم كينه و ناراحتي كه غلامعلي از مردم قوچان داشته بيان مي نمايند و مي گويند: چند سال قبل از اين واقعه غلامعلي چوپان گوسفندان قوچان بوده است و گويا از مردم قوچان رنجش داشته است و حال آن رنجش را تلافي نموده بوده است. چون لران دزد دقيق مسير بالا آمدن گله قوچان را مي دانسته و در پيرامون اين مسير در جاهاي گوناگون دسته دسته پنهان شده بودند و ما را غافل گير كردند. و ما نتوانستيم حتا فرار كنيم و خبر به روستا ببريم. و بعد از اينكه ما را دستگير كردند تمام مسير ها را نفر گذاشتند و مواظبت مي كردند و بقيه افراد هم با خيال راحت مشغول پختن كباب بودند. مي توان گفت كه حتي به آنها گفته شده بود كه در روستا جشن عروسي است و مردم بالا نخواهند آمد. بعد ها شنيديم در ميانه هاي روز دو نفر از مردمان ماركده يكي بنام امان الله و ديگري بنام رجبعلي كه جهت درو به روستاهاي فريدن رفته بودند و حال از راه قوچان به ماركده بر مي گشتند بدست لران دزد مي افتند و چون آنها دور از محل واقعه بودند و اطلاعي از دستگيري ما و دزديده شدن گله هاي قوچان نداشتند دزدان آنها را رها مي كنند مشروط بر اينكه بجاي دره قوچان از دره گپز بروند و با تهديد به آنها گفته اند شتر ديده ايد؟ و آنها ناگزير گفته اند جاي پاي آن را هم نديده ايم! و متاسفانه آنها هم كه به ماركده رسيده اند به كسي نگفته اند.» شادروان اسفنديار شاهبندري مي گويد: « آن زماني بود كه رضا شاه رفته بود و مرتضي قلي خان بختياري حاكم چهارمحال و بختياري بود. و آن سالها تنها گله قوچان را نبردند ، حدود يك ماه بعد يك بر گله خيلي زياد كه به احتمال قوي از روستاهاي كرون دزديده شده بود از دره چم بالا پايين آوردند و پس از گذراندن از رودخانه از دره قوچان بالا بردند. در همان سال دو ماه بعد گله ياسه چاه را بردند و استاد عليرضا بناي معروف ياسه چاه در يك روستاي لران مشغول ساختن حمام بوده كه مي شنود گله ياسه چاه را لران دزديده و به اين روستا آورده اند. استاد عليرضا نزد خان روستا مي رود و مي گويد من به اينجا آمده و براي شما حمام مي سازم و مردم شما رفته اند و گله هاي گوسفند روستاي ما را دزديده اند! و خان دستور مي دهد كه گوسفندان دزديده شده روستاي ياسه چاه برگردانده شوند و خود استاد عليرضا تعداد باقي مانده گوسفند ها را بر مي گرداند. در آن سالها هر چند روز خبر مي رسيد كه گله فلان جا را دزديده اند.»
خوانده ايم كه در شهريور 1320 نيروهاي شوروي و انگلستان به خاك ايران وارد شدند و ارتش ايران متفرق شد. رضا شاه مجبور به استعفا گرديد و از ايران بيرون رفت. در اين زمان شيرازه كشور از هم كسيخت و تعدادي از خان هاي بختياري كه زنداني بودند آزاد شده و به چهارمحال آمدند. از جمله ابوالقاسم خان بختياري پسر امير مفخم بود. در اين سالها بختياريان ملك هاي خود را كه به زور فروش شده بود دو باره تصرف كردند ( اين سال در ميان مردم به سال ابوالقاسم خاني معرف بود ) و اربابان جديد را از روستا ها راندند و محصولات كشاورزي را جمع آوري نمودند. چندي بعد نيروهاي دولتي ابوالقاسم خان را دستگير و به تهران بردند. سال بعد يعني 1321 مرتضي قلي خان پسر صمصام السلطنه بختياري از طرف دولت وقت به حكمراني چهارمحال منصوب شد در همين سال بود كه جنگ سميرم به وقوع پيوست.
شادروان اسفنديار شاهبندري مي گويد: « حدود يك ماه بعد بزرگان قوچان به فكر افتادند كه شكايت پيش مرتضي قلي خان بختياري ببرند. چند نفر از بزرگان از جمله كربلايي عباس قوچاني و نيز من به شهركرد رفتيم و شكايتي به مرتضي قلي خان داديم و ايشان به خسروخان نامي كه خان روستاي ده چشمه بود نوشت كه رسيدگي نمايد. در روستاي ده چشمه نامه را به خسرو خان داديم. و ايشان گفتند كه پاسخ شما را امير بهمن خان و جهان شاه خان بايد دهند و آنها هم به جنگ سميرم رفته اند و وقتي برگشتند به روستاي هاروني مي آيند آنگاه نزد آنها بياييد تا رسيدگي نمايند. و وقتي به روستاي هاروني رفتيم آنها آماده براي رفتن به جنگ شده بودند. نامه را داديم كه گفتند پس از مراجعت از جنگ بياييد تا گوسفندانتان را به شما باز گردانيم. پس از چند ماه خبر رسيد كه كه امير بهمن و جهان شاه خان به منطقه برگشته اند چند نفر از بزرگان قوچان نزد خان رفتیم که با زحمت چند راس گاو و خر پير برگشت دادند. براي مثال خود من 40 تا بز داشتم بجاي آنها يك ميش پير سهم من شد ».
محمدعلي شاهسون ماركده 16/9/1385

Home [Powered by Blogger]