Loristan-Türk

Tuesday, November 17, 2009


تاریخچه روستاي ترك نشين قوچان در استان چهار محال بختياري

http://www.markadeh.com/content/view/166/14/

نویسنده محمدعلی شاهسون مارکده
۱۶ آذر ۱۳۸۷

قوچان
روستاي قوچان ، يكي از روستاهاي بخش لار، و لار يكي از بخش هاي چهارگانه چهارمحال، و چهارمحال قسمتي بزرگ از استان چهارمحال و بختياري است. قوچان در يكي از پيچ و خم هاي دره زيبا و با صفاي رودخانه زاينده رود و سمت جنوب رودخانه واقع است. مردمان آن ترك زبان و از نژاد ترك قشقايي هستند. شغل اصلي مردمان كشاورزي و در كنار آن دامداري و صنايع دستي هم دارند. آب كشاورزي آن مستقيم از رودخانه زاينده رود و بوسيله جوي و موتورهاي ديزلي و برقي تامين مي گردد و نيز آب آشاميدني آن هم همين گونه است. اين روستا در كنار رودخانه و رو بروي روستاي ماركده واقع شده است و امروزه بوسيله پل بتن آرمه اي كه روي رودخانه بين دو روستا ساخته شده عملا اين دو روستا را به هم متصل نموده است و به نظر مي رسد دو روستا در آينده به يك واحد جمعيتي تبديل گردد. فاصله روستاي قوچان تا مركز استان، شهركرد حدود 60 كيلومتر ( از جاده هوره ) و در قسمت شمال غربي آن قرار دارد. مردم قوچان براي رفع كارهاي اداري به شهركرد و براي تجاري به نجف آباد رفت و آمد مي نمايند. دهخدا مي نويسد: « قوچان، دهي از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهركرد، سكنه آن 187 تن. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن برنج، غلات ، بادام، كشمش و شغل اهالي زراعت است. راه مالرو دارد.»
چرا نام قوچان؟ همه پيرمردان و بزرگان روستاي قوچان و نيز ماركده بر اين باور هستند كه روستاي قوچان قديمي تر از ماركده است. پير مردان قوچان مي گويند؛ قوچانِ قديمي، در محل خرمن گاه ها كه اكنون به مزرعه تبديل شده قرار داشته است. مي گويند؛ مردمان آن از ترك هايي بوده اند كه از سمت آذربايجان آمده بوده اند. ولي امروزه آن قوچان و مردمانش وجود ندارند. گفته مي شود كه آن زمان راه سيل دره قوچان مستقيم بوده و برخلاف امروز كه در پايين دره تغيير مسير مي دهد. بر اثر جاري شدن سيل بزرگي، روستا به كلي زير گل و لاي فرو مي رود. در همين هنگام عده زيادي از مردم قوچان به صورت كارواني جهت زيارت امام رضا به توس رفته بوده اند و آن عده كه در روستا مانده ، همگي زير گل و لاي سيل مدفون شده اند. در صورتي كه اين گفته پيرمردان درست باشد، بايد سيل شب هنگام آمده باشد. به هر صورت خبر دفن شدن روستا زير گل و لاي ، توسط عده اي از مردم روستاهاي ديگر كه به زيارت مي رفته اند در محل فعلي قوچان خراسان به مردم قوچان چهارمحال كه بر مي گشته اند داده مي شود. آنان بسيار ناراحت و نا اميد شده و تصميم مي گيرند كه ديگر به اين محل نيايند. چرا؟ شايد اينجا را بديمن دانسته اند؟ به هر صورت در همانجا اتراق كرده و چند نفر چابك سوار جهت آگاهي از درستي و يا نادرستي خبر به اين محل مي فرستند. چابك سواران وقتي به اينجا مي رسند با واقعيت روبرو شده و نا اميدانه پيش همشهري هاي خود بر مي گردند و در همان محل يعني محل فعلي قوچان خراسان ماندگار مي شوند و روستايي ايجاد مي كنند و نام آن را نيز قوچان مي گذارند. كم كم بر اثر توسعه ، امروز به شهر بزرگي تبديل شده است ؟! پير مردان روستاي قوچان مي گويند؛ مردم قوچان جديد، از محل خرمن گاه ها خاك جهت ساختمان و ديگر كارها به ده مي آوردند كه در هنگام كندن زمين، بقاياي اشيا مثل كاسه، كوزه شكسته و يا استخوان انسان و حيوان و يا نشانه ديوار خانه و غيره بدست مي آيد. و اكنون هم هر كسي در آنجا زمين را گود برداري كند، بدون شك به چيزي برخورد خواهند كرد. بنابر اين قوچان قديمي در آنجا بوده و عده اي از مردمانش زير گل و لاي سيل دفن شده و بقيه هم از اينجا رفته و در محل قوچان خراسان ماندگار شده و آنجا را بنياد نموده اند؟! پرسشي كه در اينجا مطرح مي گردد اين است كه بنيان گذاران شهر قوچان خراسان از اين قوچان رفته باشند چقدر مي تواند درست باشد؟! من در طول مطالعاتم نتوانستم سندي دال بر درستي اين ادعا بيابم. دهخدا مي نويسد: « … ساكنين شهرستان قوچان از طوايف مختلف زعفرانلو، پيچرانلو و ميلانلو هستند…» و هيچ اشاره اي به چنين حوادثي نمي كند. پيرمردان روستاي قوچان سندي ديگر بر قديمي بودن قوچان ارائه مي دهند و مي گويند؛ صدها سال پيش گويا بستر رودخانه بالاتر بوده چون در ميان سنگ هاي كوه روبروي مزرعه چم بالاي ماركده جاي جوي آب قديمي وجود دارد كه چند متر بالاتر از جوي فعلي قوچان است. بنظر مي رسد مردمان قوچان قديم از آن جوي، آب جهت كشاورزي مي آورده اند و بعدها با گذشت زمان، بستر رودخانه به پايين رفته است. آنگاه مردمان قوچان جديد ناگزير جوي را از پايين تر ايجاد كرده اند.
پرسش اين است كه، روستاي قديمي قوچان در چه قرن هايي داير بوده؟ كسي نمي داند. اگر اين گفته كه ساكنان آن ترك هاي آذربايجان بوده اند درست باشد با توجه به اينكه قدمت قوچان جديد نمي تواند بيش از ماركده كنوني باشد، شايد بتوان گفت؛ ابتداي پيدايش حكومت صفويان و در زمان شاه اسماعيل صفوي تركها يه اينجا كوچانده و ساكن شده اند و يا احيانا قبل از اين تاريخ، هنگامي كه سلججوقيان، در اصفهان حكومت مي نموده اند، تركها به اينجا آمده و ساكن شده باشند. و در زمان صفويان بخاطر جنگ هايي كه صفويان و عثمانيان مي كرده اند و راه رفتن به خانه خدا براي ايرانيان بسته بوده مردم قوچان به صورت كارواني به زيارت امام رضا رفتته اند و آنگاه آن اتفاق روي داده است. به هر صورت اين كه قوچان قديم در چه قرن هايي بوده ؟ مردمان آن از چه نژاد و داراي چه زبان بوده؟ و چرا به اينجا آمده ؟ و چرا از اينجا رفته اند؟ و اينكه آيا نام قبلي هم قوچان بوده ؟ بطور دقيق و مستند شناخته شده نيست و اين سرگذشت هايي كه گفتيم همانند افسانه است. ولي آيا مي توان هرچه كه به افسانه شباهت دارد آن را رد كرد؟ بي گمان نه. در تاريخچه ماركده گفتيم كه هيچ افسانه و داستان بازمانده از روزگاران گذشته و سينه به سينه به روزگار ما رسيده اي نمي تواند جعلي و بي معني و بيهوده باشد. بدون شك دربر دارنده عنصري از حقيقت است كه بايستي حقيقت آن را كشف كرد. با اين اميد كه جوانان پژوهشگر روستاي با صفاي قوچان اين موضوع را به روش علمي پيگيري خواهند نمود و از نتيجه مرا نيز آگاه خواهند كرد.
پرسشي كه در اين مرحله بر ذهن تداعي مي گردد اين است كه، چرا نام قوچان؟ بزرگان روستا، علت ناميدن اين محل را به « قوچان » چنين بيان مي كنند. صدها سال پيش در محل فعلي قوچان مار بزرگي مي زيسته است. در مقابل در محل روستای ماركده فعلي نيز مار بزرگي مي زيسته. كسي نمي داند چرا و به چه دليل، بين دو مار بزرگ كه اژدهاي شان بايد ناميد، اختلاف بوجود آمده و سر انجام هر دو مار بزرگ تصميم مي گيرند با هم بجنگند!؟ مار بزرگ ماركده به سمت قوچان حركت مي كند و با مار بزرگ قوچان مي جنگد و شكست مي خورد و بر مي گردد و از اين شكست بسيار خشمگين و ناراحت مي شود و كينه مارقوچان را بر دل گرفته و پس از آن چندين بار مجددا براي تلافي شكست به جنگ مار قوچان مي رود. اين در حالي بوده كه مار قوچان چندان مايل به جنگيدن نبوده است. ولي مارِ ماركده، كينه شديدي از مار قوچان بر دل داشته است. به همين جهت مارِ ماركده را مارِكينه اي گفته اند و محل آن را هم « ماركينه » ناميده اند و اين واژه با گذشت زمان ماركده شده است. ميدان جنگ مارها در محل قوچان بوده و حالت جنگيدن آنها به شكل جنگيدن حيوانات شاخدار از جمله قوچ، يعني گوسفند نر بوده است. بدين معني كه مارها به عقب مي رفته و با سرعت و شتاب به طرف يكديگر مي آمده و سرهاي خود را به يكديگر مي كوبيدند. كه اينگونه جنگيدن را در ماركده و قوچان قوچ، و يا قوچ كردن مي گويند. بدين جهت اين محل را قوچان گفته اند. يعني محلي كه عمل جنگ به شكل قوچ كردن در آن اتفاق افتاده است. اگر بتوان اين نظر را پذيرفت بايد گفت پسوند الف و نون آن هم پسوند مكان بايد باشد. و مي دانيم بيشتر روستاهايي كه پسوند الف و نون دارند روستاهاي قديمي اند. اگر گفته هاي سينه به سينه بزرگان روستاي قوچان را بپذيريم كه ناگزيريم بپذيريم مي توان گفت نام قوچان برگرفته شده از واژه قوچ بر وزن پك است. اين واژه از زبان تركي به فارسي راه يافته است. در زبان تركي قوچ، علاوه بر اطلاق به گوسفند نر معني والاتر ديگري نيز دارد. قوچ، در تركي به معني دلاور، و جوانمرد بوده است كه امروزه ديگر در زبان تركان اين منطقه كار برد ندارد ولي واژه هم خانواده از اين كلمه هنوز بر سر زبان هاست. با اين كه معني اصيل خود را ديگر ندارد ولي مي توان آن را به عنوان شاهد و مدرك ارائه داد. واژه قوچاق يا قچاق بر گرفته شده از قوچ، در اصل به معني دلاور، پهلوان، پرزور، چابك، بي باك و جوانمرد بوده است. خود اين كلمه هنوز در زبان روز مره مردم منطقه از جمله ماركده و قوچان بكار مي رود ولي نه براي معني فوق، بلكه امروزه معني آن تندرو، چابك و پرزور است كه بيشتر در باره صفت و توانايي حيوان استعمال مي گردد. مثلا گفته مي شود اسب، يابو، قاطر و يا خرِ فلاني قچاق است يعني تند رو ، چابك و قوي است. براي مزيد اطلاع خوانندگان به عرض می رسد که؛ اين واژه تركيبات فراواني در زبان داشته كه چند نمونه از آن از كتاب فرهنگ آذربايجاني فارسي، نوشته بهزاد بهزادي برايتان نقل مي كنم.
قوچ اوغلان يعني پسر دلاور، پسر نترس، پسر چالاك، پسرجوانمرد.
قوچلوق يعني دلاوري، جوانمردي، چالاكي.
قوچاق لاشماق يعني دلير شدن، چابك شدن، بي باك شدن.
قوچاقليق يعني دلاوري، چابكي، بي باكي، جوانمردي.
يكي از داستان هاي تاريخي مشهور ترك زبانان منطقه حماسه كور اوغلو ي معروف است كه تا قبل از پيدايش راديو، مردان و زنان در فصل هاي بيكاري در خانه يگديگر جمع شده و يكي از كساني كه خوب مي توانست داستان را شرح دهد و شعرهاي آن را بخواند، البته بدون نوشته، براي ديگران نقل مي كرد و شعرها را با آهنگي حماسي و يا حزن انگيز مي خواند. اين داستان حماسي و داستان هاي ديگر، از جمله عاشيق غريب، داستان هاي محبوب و متداولي بودند كه حافظان بسياري در منطقه داشتند و همه مردم با تكرار شنيدن آنها مضامين و رويداد ها و اتفاقات داستان را مي دانستند كه جزئي از فرهنگ غالب تا 40 سال قبل منطقه محسوب مي گرديد و هر آدمي به تناسب ذوق و علاقه اش، چند بيت از شعرهاي حماسي كوراوغلو و بويژه عاشيق غريب را از حفظ داشت و در خلوت خود زمزمه مي كرد. حال به منظور تاييد و تاكيد بر معني قوچ ، اشعار زير را از داستان كوراوغلو، نوشته رحيم رئيس نيا نقل مي نمايم.
1- بيله زمان ، ها را ، قوچ ايگيت ها را - مرد لري چكير لر ، نا مرد لر، دارا. چنين زمانه اي كجا و جوانمردِ دلاور كجا، نامردان، مردان را به دار مي كشند. در اينجا قوچ به معني دلاور و ايگيت، اييد، به معني جوانمرد است.
2- قوچ يارانديم ازل باشدان - وور سام جيدام گئچر داشدان. از ازل دلير آفريده شده ام و نيزه ام را به سنگ بزنم از آن عبور خواهد كرد.
3- با شينا دؤندوگوم آي قوچ كوراوغلو - اگر ايگيد سن گل آپار مني. دور سرت بگردم اي كور اوغلوي دلاور. اگر تو جوانمرد هستي بيا و مرا ببر.
4- سنه دييم اي قوچ كوراوغلو - دشمان لار گلجك اولدو. به تو بگويم اي كور اوغلوي دلاور، دشمنان آمدني شدند يا هستند.
5- ايگيد اولان ائتمز خطا - قوچ گرگ يوسقودا ياتا. پسر جوانمرد خطا نمي كند، دلاور بايستي در كمين ( سنگر ) نشيند.
6 قوچ كوراوغلو باده ايچه - باشلاري پنچرتك بيچه. كوراغلوي دلاور باده بنوشد و سرها را همچون پنيردرو كند.
واژه قوچ و قوچ كردن در اين محل و منطقه به عمل زدن و برخورد سر دو حيوان و مجازا بر خورد دو چيز به يكديگر اطلاق مي گرديد. در قديم بازيي بود بين بچه هاي محل كه به آن بازي قوچ قوچي مي گفتند. بچه ها سرهاي خود را بهم مي زدند تا ببينند استقامت سر كدام يك بيشتر است و هنگامي كه سرها به هم مي خورد با زبان هم مي گفتند قوچ.
از سخنان فوق مي توان اين نتيجه را گرفت كه؛
1- به دنبال جنگ مارها كه به شكل قوچ كردن مي جنگيده اند، و چون اين محل ، محل قوچ كردن بوده آن را « قوچان » گفته اند. قوچ به اضافه الف و نون پسوند مكان.
2- مارهاي قوچان چون هميشه در جنگ مارها پيروز مي شده اند بنابر اين دلير و جنگجو و به زبان تركي قوچ بوده اند به همين دليل اينجا را قوچان گفته اند. يعني محل قوچ ها، دليرستان، دلاورستان، يا سرزمين مارهاي دلير.
3- مي توان اينگونه پنداشت كه اين نام برگرفته از جنگ مارها نباشد بلكه مردمان بنيان گذار و اوليه كه به اينجا آمده اند دلير، جوانمرد و دلاور بوده اند بدينجهت آنها را قوچ مي گفته اند. همان گونه كه در شعرهاي حماسي كور اوغلو مشاهده نموديم، مثلا قوچ كوراوغلو. و اينجا را قوچان گفته اند يعني قوچ تركي و الف و نون جمع فارسي و يا الف و نون پسوند مكان، دليران، دلاوران، جوانمردان و يا دليرستان، دلاورستان. يعني جايگاه و سرزمين دليران. و اگر بتوان قوچ را ريشه فعل در زبان تركي بگيريم الحاق الف و نون به آن تشكيل صفت مي دهد. يعني قوچ كننده، جنگجو.
4- و سرانجام مي توان اينگونه پنداشت كه اينجا سرزمين دلاوران، حال چه مار و يا انسان بوده و تركان نام آن را « قوچاق يورتو » گذاشته بوده اند. يعني جايگاه دلاوران. و كم كم قوچاق به قوچان تبديل شده و يورت آن به علت درازي نام افتاده باشد.
چند نفر از مردم قوچان به من مي گفتند كه چند سال پيش نمي دانيم از كدام اداره آمده بودند و مي پرسيدند كه چرا نام اينجا قوچان است؟ و ما همين داستان مارها را به آنها گفتيم و آنها گفتند كه ؛ « نه اين گونه نيست. اينجا علف و گل و گياه فراوان مي روييده و گوسفند نر يا همان قوچ با خوردن آن علف ها از ديگر گوسفندان بهتر و سريعتر پروار مي شده است بدينجهت اينجا را قوچان گفته اند » كه بنظر مي آيد همين گونه باشد.
بايد ياد آوري نمود كه همانند اين موضوع در ماركده هم روي داده است. چند سال پيش در ماركده گفته مي شد كه يك نفر از اداره آمده و از مردم پرسيده؛ چرا نام اينجا را ماركده گذاشته اند؟ و ماركده اي ها داستان مارها را گفته اند و آن فرد اداري گفته؛ اين نمي تواند درست باشد اينجا « ماه كوه » بوده. چون اطرافش كوه است و ماه در كنار كوه ديده مي شود و كم كم به ماركده تبديل شده است. و باز بايد ياد آوري نمود كه در همان سالها در ماركده شايع شده بود كه نام ماركده را مي خواهند تغيير دهند و من از هركه مي پرسيدم چرا؟ و به چه جهت؟ و چه كسي گفته كه بايد نام روستا را تغيير داد كسي جواب درستي نمي داد تا اينكه مسعود شاهسون گفت؛ « در استان داري گفته شده نام ماركده بايستي عوض شود چون كلمه ماركده طاغوتي است!! » كه براي روشن شدن اذهان عمومي جزوه اي تحت عنوان چرا نام ماركده ؟ نوشته و زيان هاي تغيير نام را شرح داده و طاغوتي نبودن كلمه ماركده را توضيح داده و در ماركده پخش نمودم. در اينجا بايد گفت آقايان محترم اداري شما به چه استنادي به كدام دليلي ، سندي و مدركي اين گونه اظهار نظر قطعي مي كنيد؟ ما كه عمرمان را در اينجا صرف كرده ايم و از كودكي بارها و بارها، پاي صحبت پير مردان اين ديار نشسته ايم و حالا چندين سال است كه پرس و جو مي نماييم و گفته هاي شفاهي را جمع آوري مي نماييم توانايي اين گونه اظهار نظر قطعي نداريم و همه نظر ها را در كنار هم مي آوريم شما چگونه با يك بار آمدن به محل چنين حكم قطعي مي دهيد؟
تمام آگاهي ها در باره قوچان شفاهي و از سينه به سينه نقل شده است. مي توان چنين گفت كه به علت نبودن سواد و فرهنگ نوشتاري ، رويدادهاي زندگاني ثبت نشده و آنچه از تاريخ روستا آورده مي شود تماما شفاهي بوده كه از سينه به سينه و از پدر به پسر نقل گرديده و اينك ما آن را جمع آوري مي نماييم. فردوسي بزرگ كه به راستي حكيمش گفته اند در اين باره مي گويد؛ « ندارد كس از روزگاران به ياد…. مگر كز پدر ياد دارد پسر بگويد ترا يك به يك از پدر » مي توان گفته هاي شفاهي پيرمردان و بزرگان روستا را همان تاريخ روستا دانست و لازم است جمع آوري گردد تا در بوته فراموشي سپرده نشود.
بنابر گفته ی پير مردان، سال هاي زيادي پس از زير گل و لاي ماندن قوچان قديم و مهاجرت مردمان آن، نياكان مردمان قوچان امروزي به اينجا مهاجرت و ساكن شده اند. بنابر اين گفته ها، مردمان قوچان جديد مردمان قوچان قديم را نديده اند و هيچ ارتباطي با هم نداشته اند. پرسشي كه مطرح مي گردد اين است که؛ پس چگونه توانسته اند بفهمند كه آنان از تركان آذربايجان بوده اند؟ و براي زيارت به توس رفته اند؟ و در هنگام برگشت در قوچان خراسان مانده اند؟
بهر صورت بنيان گذار قوچان نوين، فردي بوده بنام « شاهبندر » از مردم روستاي يانچشمه كه گويا آن روز سورانش مي ناميده اند. علت مهاجرت شاهبندر را به قوچان دوگونه بيان مي نمايند.
1- كرمعلي پدر شاهبندر از افراد ثروتمند يانچشمه بوده و چهار پسر داشته است. در پايان عمر، ثروت خود را كه مقدار زيادي سكه بوده، بين چهار پسر خود تقسيم مي نمايد و يا بعد از فوت پدر، خود پسران تقسيم مي كنند. در اين هنگام، افغانان به ايران و سرانجام به اصفهان و چندي بعد به يانچشمه حمله مي كنند. مردم يانچشمه همانند بقيه مردم ايران، هركه ثروت خود را برداشته و به جايي دور دست مي رفته است. پسران كرمعلي نيز هر كدام به جايي مي روند. يكي از پسران، جمال نام داشته به محل فعلي روستاي جمالو مي رود و آنجا ماندگار و اين روستا را بنيان مي گذارد. يكي ديگر از برادران كه حيدر نام داشته به محل روستاي حيدري امروزي مي رود و اين روستا را بنيان مي نمايد. و يكي ديگر از برادران كه نامش در يادها نمانده به سيران كرون رفته و روستاي سيران را ايجاد مي كند و سر انجام شاهبندر يكي ديگر از برادران به طرف قوچان مي آيد. چرا برادران هريك به طرفي رفته اند؟ اگر باهم درجايي مي بودند بهتر نمي توانستند بر مشكلات خود پيروز شوند؟
شاهبندر سكه هاي سهم خود را زودتر مي آورد و در محلي بنام « سوورد لي چات » در بالاي دره قوچان، در زير خاك پنهان مي كند و به دنبال آن، زن و فرزند و دارايي و گوسفندان خود را به محل فعلي روستاي قوچان مي آورد و در بالاي تكه سووردي كه زير آن چشمه آبي بيرون مي آمده خانه ساخته و در اينجا ماندگار شده و روستاي قوچان فعلي را بنا نهاده است. بيشتر جمعيت روستاي قوچان از نوادگان همان شاهبندر معروف هستند. شاهبندر نيز همانند پدر، چهار پسر داشته است. سكه هاي پنهان شده توسط شاهبندر، به علت نا امني، تا پايان عمر مي ماند و هنگامي كه شاهبندر در پايان عمر مي خواسته وصيت كند، پسر كوچكش همراه گله در تركش ( مزرعه صادق آباد ) بوده، در خواست مي كند تا او هم حاضر باشد. قبل از آمدن پسر كوچك، گويا مرگ نزديك مي گردد. پسران ديگر اصرار مي ورزند كه جاي سكه ها را بگويد، و او مي گويد: در « سووردلي چات » مخفي كرده ام و يك بخو اسب هم روي آن نشانه گذاشته ام. فرزندان مي پرسند كدام سووردلي چات؟ كه ديگر مرگ مهلت نمي دهد. در صحراي قوچان دو محل به نام سووردلي چات ناميده مي شود يكي سرِ دره قوچان و ديگر سرِ دره گپز. فرزندان و نوادگان هر دو محل را شخم زده ولي سكه ها را نمي توانند بيابند.
2- شكل ديگر مهاجرت شاهبندر را به قوچان چنين بيان مي كنند. شاهبندر با برادران و پدر و خانواده خود در سوران زندگاني مي كرده، شاهبندر عاشق دختري از همان يانچشمه بوده، دختر نيز متقابلا علاقه مند به شاهبندر بوده است. ولي پدر دختر با اين وصلت مخالفت مي كند. سرانجام دختر را بنابر خواست پدر، نامزد يكي ديگر از جوانان سوران مي نمايند. شاهبندر هميشه به فكر چاره اي بوده تا راهي بيابد و به خواست خود كه همان ازدواج با دختر مورد علاقه اش است برسد. در اين وقت شاهبندر در دامنه كوه شيدا مشغول درو علف بوده است، شب هنگام به روستا مي آيد و با اسب تند رو و چابك خود، دختر را ربوده و شبانه او را به محلي ديگر برده و مخفي مي نمايد. كه بعضي آن محل را در كوه شيدا مي دانند و بعضي ها هم مي گويند به تيران برده و در خانه اي گذاشته و روز به يانچشمه برگشته است. همه فكر مي كنند كه ناپديد شدن دختركار شاهبندر است ولي وقتي او را در روستا مي بينند چيزي نمي توانند بگويند. شاهبندر شب بعد به تيران مي آيد و با نامزد خود به اصفهان عزيمت مي نمايند و هنگام صبح گاهان در مسجدي پس از نماز، توسط امام جماعت مسجد آن دو به عقد يكديگر در مي آيند و آنها با خيال راحت سوار بر اسبان خود شده به سوران مي آيند. آنگاه خانواده دختر در برابر يك كار انجام شده قرار مي گيرد و ناگزير مي پذيرند. شاهبندر زندگي خود را در سوران به صلاح ندانسته بدين جهت گاو و گوسفند خود را برداشته و به محل فعلي قوچان مي آيد و در اين محل بالاي چشمه، روي سوورد خانه ساخته و روستاي قوچان را بنيان مي نهد. زمين ها را از مردم هوره خريده و در كنار دامداري به كشاورزي هم مي پردازد. در طول زندگي داراي چهار پسر مي شود و ثروت كلاني از جمله مقدار زيادي پول نقد كه آن روز سكه بوده فراهم مي كند. اين سكه ها را به علت نا امني در دو محل پنهان مي كند. يكجا در همان سووردلي چات و ديگر نزديك روستا. در پايان عمر هنگامي كه مرگ را نزديك مي بيند تصميم مي گيرد وصيت كند و جاي پول ها ي پنهان شده را به فرزندانش بگويد. در اين وقت پسر كوچكش در مزرعه تركش گوسفند مي چرانيده و گويا شاهبندر به اين پسر اعتماد بيشتري داشته كه اصرار مي ورزد بايستي او هم حاضر باشد. در همين وقت كه منتظر رسيدن پسر كوچك بوده، گويا حالش بدتر مي شود، پسران ديگر اصرار مي كنند تا محل سكه ها را بگويد و او جاي يكي را گفته و در هنگام گفتن ديگري اجل فرا رسيده است. فرزندان و نوادگان شاهبندر جاي پول هاي پنهان شده را شخم زده ولي چيزي نمي يابند. مي گويند پول هاي پنهان شده در نزديك روستا، سال ها بعد توسط يك نفر ماركده اي پيدا شده است. مي گويند يك نفر ماركده اي با چند راس خر و نوكرش جهت بردن خاك رس به قوچان مي آيد و خود خاك مي كند و نوكرش هم با حيوان به ماركده مي برده. در حين كندن خاك به پول هاي دفن شده دست مي يابد . وقتي كه نوكرش مي رسد ، او را دنبال كار ديگري مي فرستد و خود پول ها را ته گاله اي ريخته و به خانه مي آورد و پنهان مي نمايد گويا دو سه سكه در ميان خاكها مانده بوده و نوكر بدان ها دست مي يابد و راز آشكار مي شود ولي مرد ماركده اي نمي پذيرد. بعدا اين پول ها دست دختر مرد ماركده اي مي افتد و او مسجد ماركده را بنا مي گذارد.
در مورد صاحبان پول هاي افسانه اي دفن شده و سپس يافت شده هم اختلاف نظر وجود دارد. و به شكل ديگر هم بيان مي گردد. مي گويند؛ رضا نام از مردم سوران، به قوچان آمده و سال هاي زيادي در اينجا بوده و مزرعه شرشر را او آباد نموده و در قوچان خانه اي ساخته و كنده بزرگي كنده و زندگاني خوبي داشته و فرد ثروتمندي شده و پول هاي خود را در توي كنده زير خاك پنهان كرده بوده. اين شخص به دايي رضا معروف بوده و آثار كنده ها هنوز هست و به كنده هاي دايي رضا مشهور است. دايي رضا در آخر عمر سخت بيمار مي گردد، بستگان او از يانچشمه آمده و خود و خانواده اش را به آنجا مي برند. دايي رضا در آنجا مي ميرد و پول هاي دفن شده در زير خاك مي ماند تا اينكه يك نفر ماركده اي…
شادروان اسفنديار شاهبندري مي گويد: « جاي خانه من خانه دايي رضا بوده، و كنده بزرگي داشته، چند سال پيش، من مقداري زمين راكندم، كه خمره بزرگي پيدا شد كه من آن را بيرون آوردم و توي آن خاك ساختماني پر بود. خاك ها را خالي كردم و چند سال توي آن گندم پر مي كردم حدود 30 من گندم مي گرفت.
دو روايت آمدن شاهبندر به قوچان را چگونه مي توان ارزيابي كرد؟ به نظر مي رسد اينكه در زمان حمله افغانان او از روستاي خود فرار كرده درست تر باشد. و مي توان گفت ، افغان به يانچشمه حمله نموده، مردم براي حفظ جان و ناموس و ثروت خود از خانه و روستا فرار كرده و به جاهاي دور از دسترس مي رفته اند و اينكه گفته مي شود شاهبندر عاشق دختري بوده و آن را ربوده و پس از عقد به روستا برگشته اند ممكن است درصدي از حقيقت درش باشد چون چنين اتفاقات در گذشته مي افتاده است و اين رويداد قبل از حمله افغان بوده باشد. و شاه بندر پس از ازدواج با دختر دلخواهش و صاحب خانه و زندگي شدن حمله افغان رويداده باشد و او ناگزير با خانواده به قوچان آمده باشد. خوانده ايم كه شاه سلطان حسين صفوي در سال 1135 ه ق اصفهان را تسليم افغان ها نمود. اگر در همان سال نيز افغان ها به يانچشمه رسيده باشند و در همان سال هم شاهبندر به قوچان آمده باشد، قوچان جديد كمتر از 300 سال قدمت دارد.
رضا خان جوزاني و قوچان:
رضا خان جوزاني، ياغي مشهور منطقه كه در سال 1297 ه ش توسط نيروهاي بختياري دستگير و توسط نصير خان ملقب به سردارجنگ در ميدان نقش جهان اصفهان به دار آويخته شد، چند سال روستاهاي اين منطقه را مورد تاخت و تاز قرار داده و اموال مردم را به غارت مي برد و منطقه را نا امن كرده بود. مي گويند رضا جوزاني پيش از اينكه به ياغيگري بپردازد ، خاركني مي كرده و با فروش خار زندگي مي نموده است.( ابوالقاسم پاينده، مرده كشان جوزان) رضا جوزاني به احتمال زياد در سال 1295 ه ش به ماركده يورش برده و اموال مردم را غارت كرد. در اين وقت كه به احتمال قوي نيمه اول خرداد ماه بوده رودخانه زاينده رود در حالت طغيان بوده كه خود عامل بزرگي بوده كه نتواند به روستاي قوچان حمله كند. مردم قوچان دليل مصون ماندن قوچان از غارت رضا جوزاني را چنين مي گويند: قوچاني ها مشاهده مي كردند كه پيرامونيان رضا خان جوزاني اسبان و گاو و گوسفند را توي زمين ها و ميان كشت زار مردم رها كرده بودند به علاوه چند نفر از افراد رضا خان ماله به گاو بسته و گياهان خشخاش را با ماله مي خوابانيدند. گويا در آن سال زمين ها را كشت خشخاش نموده بوده اند. يكي از مردمان قوچان بنام جعفر از اين كار ياغيان ناراحت شده و روي كوه رو بروي ماركده رفته و چند كلاه روي سنگ ها مي گذارد و خود از جاي ديگري اسبان ياغيان را ، كه توي محصولات كشاورزي رها شده بودند را با تير هدف مي گيرد چند اسب روي زمين مي افتد خبر به رضا خان مي رسد رضا خان كه خود در خانه كدخدا علي اتراق كرده بوده با دوربين روي كوه مقابل را نگاه مي كند چند كلاه مي بيند آن ها را هدف قرار مي داده ولي مي بيند كه تير اندازي قطع نمي شود پيرامونيان رضاخان و جعفرقلي در صدد بر مي آيند كه به تلافي به قوچان حمله كنند مردم قوچان هنگامي كه رضاخان به ماركده مي آيد ، تصميم مي گيرند از قوچان محافظت نمايند بدينجهت زنان را به يانچشمه مي فرستند و در چند جاي روستا سنگر بندي مي نمايند و براي ارتباط با يكديگر از توي كنده ها زمين را كنده و به يكديگر مرتبط مي نمايند و آماده دفاع مي شوند. در اين وقت در قوچان چند نفر تير انداز ماهري از جمله يك نفر جعفر نام وجود داشته است.
تعدادي از ياغيان پيرامون جعفرقلي از روبروي دره چم بالا كه گويا رودخانه وسعت بيشتري داشته به قوچان مي آيند مدافعان قوچان به آنها دستور توقف مي دهند و تهديد مي نمايند كه اگر بر نگردند روي آنها آتش خواهند گشود. ولي آنها مغرورانه به جلو مي آيند. يك نفر از سر دستگان آنها با يكي از قوچاني ها گويا امام قلي نام در گير مي گردد و مي خواهد كه نشاني پول هاي كربلايي عباس و ديگر ثروتمندان قوچان را بگيرد. جعفرنام تيرانداز از توي سنگر آن فرد ياغي را كه با امام قلي قوچاني درگير بوده هدف قرار داده و مي زند بدون اينكه به امام قلي كه با او درگير بوده آسيبي برسد. فرد ياغي روي زمين مي غلطد در اين وقت مدافعان قوچان ياغيان را زير گلوله مي گيرند و ياغيان ناگزير بر مي گردند. مي گويند ياغيان ترفند ديگري مي زنند و كربلايي محمد برادر كدخدا علي ماركده اي را كه از قوچان زن گرفته بوده به زور جلو انداخته و به قوچاني ها ندا مي دهند كه فقط مي خواهيم مقداري سيورسات جمع آوري كنيم قصد ورود به قوچان را داشته اند كه مردم قوچان از آن طرف آب به كربلايي محمد مي گويند كه خودت مي خواهي بيايي بيا ولي اگر همراهان با تو بيايند آنها را مي زنيم و ياغيان نمي توانند به قوچان بروند و قوچان از غارت مصون مي ماند.
خود مردم قوچان مصون ماندن روستا را از غارت، دلاوري هاي مردم مي دانند ولي بايد گفت اين يك قسمتي از قضيه بوده و نه همه ي آن. عامل هاي ديگري هم در اين مصون ماندن دخيل بوده اند از جمله: 1- بالا آمدن آب رودخانه زاينده رود را بايد مهمترين عامل دانست چون گذشتن از رودخانه در حال طغيان بسيار مشكل و حمل تفنگ و فشنگ از ميان آبها آسان نبوده است. 2- وجود تير اندازان ماهر از جمله جعفرنام . 3- آمادگي همه مردان قوچان. هنگامي كه رضاخان به ماركده وارد شد قوچانيان فرصت كافي داشتند تا تمام امكانات خود را بكار گيرند و بسيج شوند. 4- كوچك بودن روستا. مي توان اينگونه پنداشت كه بخاطر كوچك بودن روستا ياغيان نخواسته اند براي آن هزينه هاي سنگين بپردازند و از آن چشم پوشيده اند.
بختياريان و قوچان:
در آخر هاي پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار، بختياريان حكومت چهارمحال را علاوه بر ايلخاني گري ايل بختياري ، بدست آوردند و پس از كشته شدن ناصرالدين شاه ( 1313 ه ق ) و يا به گفته مردم چاپلوس، متملق ، شاه زده ، قدرت زده و بي انديشه آن روز تهران و بالطبع همه مردم ايران « شاه شهيد » و به دنبال آن ناتواني مظفرالدين شاه و پيش آمد انقلاب مشروطه و وقوع هرج و مرج ، بختياريان در منطقه قدرتمند تر شدند و پس از اينكه لياخوف روسي بدستور محمدعلي شاه خائن مجلس شوراي ملي را به توپ بست همه مردم در شهرها انقلاب مشروطه را تمام شده تلقي كرده و به خانه هاي خود خزيدند. اما مردم شجاع تبريز به رهبري آزاد مردي گمنام بنام ستار قره داغي بر عليه استبداد سياه قيام كرد و سر انجام پس از 11 ماه مبارزه محاصره اقتصادي و تحمل گرسنگي، محمدعلي شاه را به تسليم وا داشتند. در اين وقت نيرو هاي ديگر شهرها از جمله بختياريان از اصفهان به تهران رفته و پس از جنگ هاي زياد محمدعلي شاه را بركنار كردند. مي دانيم بخياريان مردماني بدوي، بيابانگرد، بدور از فرهنگ و تمدن زندگاني مي كردند كه اختيار همه آنها در دست خان هايشان بوده . در اين هنگام خان هاي بختياري به سفارش عليقلي خان سردار اسعد، تنها خان مقداري روشنفكر بختياري، اصفهان را تصرف و به طرف تهران حركت كردند و با همكاري نيروهاي انقلابي گيلان پس از انجام جنگ هاي بسيار تهران را فتح و محمدعلي شاه را بركنار و احمد شاه را به پادشاهي رساندند. در اين زمان تقريبا تمام قدرت ايران در دست خان هاي بختياري از جمله سردار اسعد مرد شماره يك ايران بود. بختياريان با سوء استفاده از قدرتي كه به دست آوردند در منطقه چهارمحال و اصفهان خود را قدرت مطلق و صاحب همه چيز مردم يعني همان شاه در منطقه مي پنداشتند و هدفي جز ثروت اندوزي نداشتند. بايد گفت انقلاب مشروطه بزرگترين رويدادي بود كه تا آن زمان در تاريخ اجتماعي ايران رويداد و دگرگوني بزرگي در ديدگاه سياسي و اجتماعي و فرهنگي مردم بوجود آورد. هدف مردان انقلابي ايجاد يك جامعه اي بر اساس تفكر، تعقل و خردمندي و آزادي عقيده و بيان و قلم و عدالت اجتماعي و تساوي مردم در برابر قانون و اداره مملكت بر اساس قانون بود. حال اين حكومت پس از مشروطه در ايران و بويژه در منطقه اصفهان و چهارمحال بدست بختياريان افتاده بود كه نه مشروطيت را مي شناختند و نه به اصول آن ايمان داشتند و نه مي خواستند كه مردم با آن آشنا شوند . آنان بدين جهت خود را وارد مشروطيت كردند تا قدرت بدست آورند و از دست رنج مردم، ثروت بيندوزند.
بدين منظور هر يك از خان هاي بختياري تعدادي از روستاهاي چهارمحال را تصاحب كردند و روستاي ماركده و قوچان را در ظاهر سردار محتشم خريداري كرده است. در اين زمان كدخداي روستاي قوچان كربلايي عباس مشهور بوده است. مي گويند شادروان كربلايي عباس مردي قدرتمند، مدير و كاردان و كارآمد بوده و نفوذ فوق العاده اي بر مردم قوچان در روستاهاي اطراف داشته است. كربلايي عباس كدخداي قوچان توانسته همانند كدخدا علي كدخداي ماركده با تقديم زمين هاي خود حدود نصف زمين هاي روستا را براي مردم حفظ نمايد. اين درحالي بوده كه زمين هاي ديگر روستاها يكجا فروش شده است. بختياريان براي فراهم آوردن رضايت مردم به منظور فروش املاكشان شيوه هايي همچون كتك زدن، چوب و فلك كردن، و اشكلك گذاشتن در لاي انگشتان دستان زمين داران استفاده مي كردند ولي در خاطر مردم قوچان نمانده كه از كدام شيوه ها بيشتر استفاده شده است كه خود جاي شگفتي دارد. اين رويداد احتمالا در بين سالهاي 1292 تا 1295 ه ش اتفاق افتاده است. و در سالهاي 1312 تا 1316 ه ش بدستور رضا شاه پهلوي ، بختياري ها ملك هاي خود را فروختند. كربلايي عباس يك دانگ از املاك قوچان را در اين هنگام خريد و بين مردم كه مي توانستند بهاي آن را پرداخت نمايند توزيع نمود. باید گفت: در اين هنگام وضعيت اقتصادي مردم قوچان به دليل مصون ماندن از غارت رضا خان جوزاني بهتر از وضعيت اقتصادي مردم ماركده بود و توانسته اند مقداري از زمين هاي خود را باز پس بگيرند ولي مردمان ماركده ساليان دراز نتوانستند جبران زيان هاي غارت رضا جوزاني را بكنند بدينجهت در اين سالها بسيار تهي دست بودند.
به يغما رفتن گوسفندان قوچان:
در سالهاي جنگ جهاني دوم( 44-1940 ميلادي 24-1319 ه ش) هنگامي كه رضا شاه پهلوي از پادشاهي استعفا داد و پسر او بنام محمدرضا شاه پهلوي به سلطنت رسيد در بسياري از جاهاي ايران از جمله منطقه بختياري ، بخياريان شورش كرده و قدرت را بدست گرفتند. گفتيم كه بخياريان در انقلاب مشروطيت وارد ميدان سياست شدند و با سوء استفاده از قدرتي كه بدست آورده بودند حاكمان منطقه شدند و تمام زمين هاي مردم را تصاحب كردند و ستم و بيدادگري هاي بيش از اندازه به مردم روا داشتند پس از اينكه رضا شاه پهلوي به قدرت دست يافت آهسته آهسته كشور امن مي گرديد، مردم از ستم بختياريان شكايت ها ي بي شماري كردند. سرانجام پس از شورش عليمردان خان در سال 1308 ه ش ( سال عليمردان خاني ) و به دنبال آن محاكمه و اعدام و زنداني شدن تعدادي از سران شورش در سال 1313 ه ش جهت متلاشي كردن قدرت بختياريان دولت وقت دستور مي دهد كه بختياريان بايستي ملك هاي خود را در چهارمحال بفروشند. اين دستور دولت وقت و نيز كشته و زنداني شدن سران بختياري براي بختياريان بسيار ناگوار بود و كينه رضا شاه پهلوي را به دل داشتند . حال هنگامي كه رضا شاه از قدرت بركنار و پسرش شاه شده بود و ارتش ايران نيز متلاشي شده بود بختياريان در منطقه سر به شورش و طغيان برداشته و منطقه دوباره نا امن گرديد. در اين زمان هر لري كه صبح زودتر از خواب بر مي خاست و مي توانست يك قبضه اسلحه و در صورت نبود اسلحه يك چماق و يك يابو تهيه كند براي خود خان و در قلمرو خود، خود را صاحب همه چيز مردم مي پنداشت. بختياريان در اين زمان به روستاهاي منطقه چهارمحال و فريدن يورش برده و بيشتر گاو و گوسفندان را از صحراها به غارت مي بردند. كمترين روستايي در اين منطقه يافت مي شده كه گله گاو و گله گوسفند و يا چيزهاي ديگري به سرقت ازشان نبرده باشند. مي گويند نا امني به حدي بوده كه مردم ناگزير دسته جمعي براي انجام كارهاي كشاورزي به مزرعه ها و صحرا مي رفتند و گوسفندان را چوپان، به همراه چند نفر به چرا مي برده و همراهان چوپان در فاصله هاي متفاوت ديده باني مي داده اند تا هرگاه كه بختياريان مشاهده شدند به روستا خبر آورند.
در يكي از روزهاي اين سالها ( احتمالا سال 1321 ه ش ) آخرهاي مرداد روزهاي آغازين شهريورماه ، در قوچان يك جشن با شكوه عروسي بود، ( عروسي آقا موسي ) اين جشن پر آوازه طي چند روز در روستاي قوچان ادامه داشته است چون خانواده داماد از خانواده هاي بزرگ، بگ، اشرافي، ثروتمند و بانفوذ روستا بوده است. مردم قوچان بنا به رسم آن روز ، همه از كوچك و بزرگ، زن و مرد در اين جشن شركت و همكاري داشته اند. صبح زود تمام گوسفندان و گاوان و حتا حيوانات باركش را تحويل چوپانان ده داده تا به صحرا برند و خود فارغ از مسئوليت و با آرامش و تمامِ وقت در جشن شركت نمايند. در يكي از روزهاي پاياني جشن عروسي توسط يكي دو نفر از مردم قوچان به چوپانان ده گفته مي شود كه امروز اوج عروسي است و همه مردم در جشن عروسي هستند و كسي نمي تواند شما را همراهي نمايد لذا گله ها را به صحرا نبريد و در كنار رودخانه نگهداريد. دو نفر ديگر از مردم قوچان كه جهت كار كتيرا زدن عازم صحرا بوده اند به چوپانان مي گويند ما امروز در صحرا هستيم بياييد صحرا. چوپانان هم چون هواي كنار رودخانه را بسيار گرم مي بينند كه گوسفندان نمي توانند خوب چرا كنند به پشتيباني دو نفر كتيرا زن ، گوسفندان و گله هاي گاو را به صحرا مي برند.
شادروان اسفنديار شاهبندري كه آن روز چوپان گوسفندان روستاي قوچان بوده اين رويداد را اينگونه تعريف مي كند: « وقتي گوسفندان به سر دره قوچان رسيدند، من ديدم چند نفر از لران چماق بدست در نزديكي ما پيدا شدند، شادروان حسن( مشهور به حسن كامراني) كه چوپان گله گاوها بود چند صد متر پايين تر بود، او را صدا زدم و گفتم گرفتار دزدان شده ايم و تو با سرعت برو قوچان و خبر را برسان. حسن بي درنگ سرازير شد ولي لران به چند دسته تقسيم و هر دسته در جايي پنهان شده بودند. در اين وقت از هر طرف دسته هاي لرهاي دزد به طرف ما مي آمدند و حسن نيز در حال دويدن توسط لران دزد دستگير شد. بعد متوجه شديم دو نفر كتيرا زن قوچاني هم قبلا دستگير شده اند به علاوه يك نفر راهگذر را نيز دستگير كرده بودند. چند دقيقه اي بيش نگذشت كه متوجه شديم در محاصره لران دزد هستيم. ما پنج نفر را دست بسته در جايي به يكديگر بستند. تعداد لران دزد حدود 50 تا 60 نفر بودند 5 اسب داشتند و 5 قبضه اسلحه و بقيه چماق بدست بودند. گاوان و گوسفندان را در مزرعه اي سرسبز رها كردند و نان و غذاهاي ما را گرفتند و خوردند و چند راس گوسفند سر بريده و كباب فراوان پختند. يكي از مردان كتيرا زن كه بزرگتر از ما بود به لران دزد ناسزا مي گفت. آنها يك كوله بارچه روي سر او كشيدند. در اين وقت مقداري از گوشت كباب شده را به ما هم دادند. حدود 2 تا 3 ساعت به غروب مانده ، پس از جدا كردن گاوان و گوسفندان پير ، گله را به طرف بختياري راندند و ما را همانند اسيران به دنبال گله مي بردند. چندين كيلو متر ما را به همين شكل به دنبال گله بردند وقتي كه هوا خوب تاريك شد ما را نگهداشتند و گله را به سرعت از ما دور كردند و يك سوار با تفنگ بالاي سر ما ايستاد. پس از دو ساعت از شب رفته ، اسبش را هي كرد و رفت و ما با كمك يكديگر دست هايمان را باز كرديم. راهگذر كه او را نمي شناختيم به راه خود رفت. از ما چهار نفر دو نفر كتيرا زن و حسن ، چوپان گله گاو ، مستقيم و به سرعت به قوچان آمدند و خبر دزديده شدن گله را به مردم رساندند. و من براي پيدا كردن گاوان و گوسفندان پير كه لران دزد جدا و رها كرده بودند، رفتم. ولي آنها را نيافتم و سر انجام در نزديكي هاي نيمه شب به قوچان رسيدم و با تعجب ديدم مردم سرگرم جشن عروسي اند! نوازندگان ساز مي زنند و مردم هم مشغول رقص و پايكوبي و صرف غذا اند! من هم روي پشت بام و در رختخواب خود خوابيدم و صبح زود روز بعد يكراست به صحرا رفته و بازمانده گوسفندان و گاوان را جمع آوري و به روستا آوردم. متاسفانه وقتي خبر دزديده شدن گله ها را به مردم قوچان داده بودند هيچ اقدامي نكردند. اگر در همان وقت با شتاب از پشت سر لران دزد مي رفتند و به هر روستا هم كه مي رفتند كمك مي گرفتند. حد اقل مي شد تعداد زيادي از گوسفندان و گاوان را بر گرداند. استدلال مردم جهت پيگيري نكردن اين بود كه مي گفتند : گله به هركجا كه بايستي رفت رفته ! يعني كار از كار گذشته! و آنها تعدادشان زياد است و به فاصله زيادي از ما دور شده اند و ما نمي توانيم به آنها برسيم.»
شادروان اسفنديار شاهبندري در ادامه مي گويد: « بعدها فهميديم كه لران بختياري دزد گله هاي قوچان ، روز قبل در مزرعه شهرگان بوده اند و از غلامعلي دشتبان اين مزرعه مي خواهند كه به ياسه چاه رفته و سيورسات براي آنها بياورد و او اين كار را انجام مي دهد. بعضي از مردم بر اين باور بودند كه غلامعلي ( حال به ميل خود و يا با تهديد و يا با تطميع و يا بخاطر مصون ماندن گله روستا از دستبرد آنها ) لران دزد را به صحراي قوچان راهنمايي مي كند. دليل اين كار را هم كينه و ناراحتي كه غلامعلي از مردم قوچان داشته بيان مي نمايند و مي گويند: چند سال قبل از اين واقعه غلامعلي چوپان گوسفندان قوچان بوده است و گويا از مردم قوچان رنجش داشته است و حال آن رنجش را تلافي نموده بوده است. چون لران دزد دقيق مسير بالا آمدن گله قوچان را مي دانسته و در پيرامون اين مسير در جاهاي گوناگون دسته دسته پنهان شده بودند و ما را غافل گير كردند. و ما نتوانستيم حتا فرار كنيم و خبر به روستا ببريم. و بعد از اينكه ما را دستگير كردند تمام مسير ها را نفر گذاشتند و مواظبت مي كردند و بقيه افراد هم با خيال راحت مشغول پختن كباب بودند. مي توان گفت كه حتي به آنها گفته شده بود كه در روستا جشن عروسي است و مردم بالا نخواهند آمد. بعد ها شنيديم در ميانه هاي روز دو نفر از مردمان ماركده يكي بنام امان الله و ديگري بنام رجبعلي كه جهت درو به روستاهاي فريدن رفته بودند و حال از راه قوچان به ماركده بر مي گشتند بدست لران دزد مي افتند و چون آنها دور از محل واقعه بودند و اطلاعي از دستگيري ما و دزديده شدن گله هاي قوچان نداشتند دزدان آنها را رها مي كنند مشروط بر اينكه بجاي دره قوچان از دره گپز بروند و با تهديد به آنها گفته اند شتر ديده ايد؟ و آنها ناگزير گفته اند جاي پاي آن را هم نديده ايم! و متاسفانه آنها هم كه به ماركده رسيده اند به كسي نگفته اند.» شادروان اسفنديار شاهبندري مي گويد: « آن زماني بود كه رضا شاه رفته بود و مرتضي قلي خان بختياري حاكم چهارمحال و بختياري بود. و آن سالها تنها گله قوچان را نبردند ، حدود يك ماه بعد يك بر گله خيلي زياد كه به احتمال قوي از روستاهاي كرون دزديده شده بود از دره چم بالا پايين آوردند و پس از گذراندن از رودخانه از دره قوچان بالا بردند. در همان سال دو ماه بعد گله ياسه چاه را بردند و استاد عليرضا بناي معروف ياسه چاه در يك روستاي لران مشغول ساختن حمام بوده كه مي شنود گله ياسه چاه را لران دزديده و به اين روستا آورده اند. استاد عليرضا نزد خان روستا مي رود و مي گويد من به اينجا آمده و براي شما حمام مي سازم و مردم شما رفته اند و گله هاي گوسفند روستاي ما را دزديده اند! و خان دستور مي دهد كه گوسفندان دزديده شده روستاي ياسه چاه برگردانده شوند و خود استاد عليرضا تعداد باقي مانده گوسفند ها را بر مي گرداند. در آن سالها هر چند روز خبر مي رسيد كه گله فلان جا را دزديده اند.»
خوانده ايم كه در شهريور 1320 نيروهاي شوروي و انگلستان به خاك ايران وارد شدند و ارتش ايران متفرق شد. رضا شاه مجبور به استعفا گرديد و از ايران بيرون رفت. در اين زمان شيرازه كشور از هم كسيخت و تعدادي از خان هاي بختياري كه زنداني بودند آزاد شده و به چهارمحال آمدند. از جمله ابوالقاسم خان بختياري پسر امير مفخم بود. در اين سالها بختياريان ملك هاي خود را كه به زور فروش شده بود دو باره تصرف كردند ( اين سال در ميان مردم به سال ابوالقاسم خاني معرف بود ) و اربابان جديد را از روستا ها راندند و محصولات كشاورزي را جمع آوري نمودند. چندي بعد نيروهاي دولتي ابوالقاسم خان را دستگير و به تهران بردند. سال بعد يعني 1321 مرتضي قلي خان پسر صمصام السلطنه بختياري از طرف دولت وقت به حكمراني چهارمحال منصوب شد در همين سال بود كه جنگ سميرم به وقوع پيوست.
شادروان اسفنديار شاهبندري مي گويد: « حدود يك ماه بعد بزرگان قوچان به فكر افتادند كه شكايت پيش مرتضي قلي خان بختياري ببرند. چند نفر از بزرگان از جمله كربلايي عباس قوچاني و نيز من به شهركرد رفتيم و شكايتي به مرتضي قلي خان داديم و ايشان به خسروخان نامي كه خان روستاي ده چشمه بود نوشت كه رسيدگي نمايد. در روستاي ده چشمه نامه را به خسرو خان داديم. و ايشان گفتند كه پاسخ شما را امير بهمن خان و جهان شاه خان بايد دهند و آنها هم به جنگ سميرم رفته اند و وقتي برگشتند به روستاي هاروني مي آيند آنگاه نزد آنها بياييد تا رسيدگي نمايند. و وقتي به روستاي هاروني رفتيم آنها آماده براي رفتن به جنگ شده بودند. نامه را داديم كه گفتند پس از مراجعت از جنگ بياييد تا گوسفندانتان را به شما باز گردانيم. پس از چند ماه خبر رسيد كه كه امير بهمن و جهان شاه خان به منطقه برگشته اند چند نفر از بزرگان قوچان نزد خان رفتیم که با زحمت چند راس گاو و خر پير برگشت دادند. براي مثال خود من 40 تا بز داشتم بجاي آنها يك ميش پير سهم من شد ».
محمدعلي شاهسون ماركده 16/9/1385

Home [Powered by Blogger]